دانستنی هایی از زندگی خصوصی یک انقلابی

کد خبر: ۲۰۵۳۳۳
تاریخ انتشار: ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۱۰:۱۸ - 15May 2013

حاج عماد مغنیه به شهادت رسید، و با شهادت او گره راهیابی به گوشه های پنهان زندگی خانوادگی او گشوده شد. هر چند که نزدیک ترین افراد خانواده او هم از چگونگی زندگی جهادی این ابرمرد شناخت کافی نداشتند. ولی برخی افراد خانواده همچون مادر و خواهران در جریان گفت و گوهای کوتاهی که پس از شهادت حاج رضوان و به طور اتفاقی با نمایندگان رسانه های خبری داشتند فقط به گوشه هایی از داستان های زندگی روزمره او اشاره کردند. شاید نمی دانستند که بیرون خانه چه گونه زندگی می کرده، و با چه کسی سر و کار داشته و چه رؤیاهایی را در سر می پرورانده است. با هم بخشی از این گفت و گوها را می خوانیم:

خواهر و خواهرزادگان حاج عماد مغنیه در بخش های فرهنگی و اجتماعی حزب اللّه فعالیت دارند، ولی پیش از شهادت عماد هیچ کسی نمی دانست که آنان از بستگان نزدیک او هستند. در مراسم ختمی که برای گرامیداشت این شهید برپا شده بود این بانوان از شرکت کنندگان استقبال می کردند و به آنان خوشامد می گفتند. برخی از بستگان هم ساکت و آرام و با سر تکان دادن، به مردم خوشامد می گفتند.

خبرنگاران تلویزیون المنار که از مراسم هفتمین روز شهادت حاج عماد گزارش تهیه کرده اند، در پی این بازدید اعلام کردند در خانه حاج فایز مغنیه پدر حاج عماد فقط یک عکس بزرگ با یونیفورم نظامی به دیوار آویخته شده است. مادر عماد می گوید که عکس دیگری از او ندارند. عماد همه عکس های دوران کودکیش را از خانه جمع آوری کرد، و در جای امنی پنهان کرد.

زینب خواهر کوچکتر عماد می گوید: «قبل از شهادت برادرم، ما همه افراد خانواده اصرار داشتیم هویت مان را پنهان کنیم. تنها تعداد محدودی از افراد جامعه می دانستند که من خواهر عماد مغنیه هستم. ولی امروز نمی توانم این وابستگی را از مردم پنهان کنم. اکنون علاقمندم همه مردم جهان بدانند که من خواهر کوچکتر عماد، و یکی از فرزندان خانواده مغنیه هستم. عزت و سربلندی که او به این خانواده بخشید توصیف ناپذیر است. در زمان حیات حاج عماد نیز احساس غرور و سربلندی می کردیم، ولی امروز می توانیم این احساسات را به طور علنی بیان کنیم». زینب با برادرش حاج عماد 21 سال تفاوت سن دارد. ولی او اظهار می دارد که برادرش بیش از سایر افراد خانواده به او علاقه داشته است. زینب هنگام سخن گفتن به عکس برادرش که به دیوار آویخته شده نگاه می کند و می گوید: «با وجودی که با یکدیگر حدود21 سال تفاوت سن داشتیم، ولی با هم خیلی صمیمی بودیم. در بسیاری از مسائل با هم اتفاق نظر داشتیم. به یک نوع موسیقی علاقه داشتیم. با یک چشم به شخصیت های بزرگ و دوست داشتنی جهان اسلام نگاه می کردیم».
زینب مغنیه بار دیگر به عکس برادرش که یونیفورم نظامی به تن دارد خیره می شود و می افزاید: «هر کسی که به خانه مان می آمد و نگاهش به این عکس می افتاد، ناخودآگاه احساس ترس و دلهره می کرد. یکی از زیباترین و با شکوه ترین ویژگی های برادرم این بود که همه آشنایان و کسانی که او را می شناختند، به او احترام می گذاشتند.

خبرنگار از زینب می پرسد که آخرین بار چه روزی برادرش را دیده است؟ و او پاسخ می دهد: «آخرین باری که او را دیدم چند روز پیش بود. ولی این دیدار مثل همیشه نبود. نمی دانم چرا از او دل نمی کندم.. تا آخرین لحظه ای که در خانه حضور داشت در کنارش نشسته بودم.

زینب با چشمانی گریان، ولی در عین حال با لبخندی رضایت آمیز به نشانه قبول تقدیر الهی، ویژگی های منحصر به فرد و ابعاد شخصیت برادرش حاج رضوان را به عنوان یک انسان به تمام معنا بازگو می کرد، و می گفت که خود حاج عماد هم نمی دانست چرا این ویژگی ها را دارد.
چه زیباست که انسان با حس کنجکاوی بداند یک فرمانده بزرگ که نیمی از عمر پر برکتش را در جهاد و پیکار با دشمن صهیونیستی گذرانده بود و پی در پی شکست های سنگینی بر این دشمن وارد می کرد، به جزئیات زندگی خانوادگی اش هم می پرداخت و نیازهای فرزندانش و برادرزاده های خود فؤاد و جهاد را نیز تأمین می کرد.
دختر شهید فؤاد مغنیه در این باره می گوید: «من 8 ساله بودم که پدرم به شهادت رسید. عمویم حاج عماد برای من و برادرانم مثل یک پدر بود. به گونه ای که با ما مهربان و دلسوز بود که احساس نمی کردیم پدرمان را از دست داده ایم. امروز دوباره احساس می کنم که پدرم شهید شده است. هر چند که خیلی وقت ها او را نمی دیدیم. ولی حضور او را همواره حس می کردیم. احساس می کردیم که در کنار ماست و از ما پشتیبانی می کند.

از همسر حاج عماد چه خبر؟ این همسر وفادار درباره حاج رضوان چه دیدگاهی دارد؟ زینب، خواهر کوچک حاج عماد می گوید: «او فقط سکوت اختیار کرده است. آنچه روابط او را با همسرش عماد پیوند زده بود، یک نوع روابط بی نظیر روحی و معنوی است. این بانوی پرهیزکار همواره در کنار همسرش قرار داشت و در همه مشکلات از او پشتیبانی می کرد. پس از شهادت همسر نیز اصرار داشت در همه آیین های غسل و کفن و دفن و بجای آوردن مستحبات حضور داشته باشد. به رغم احساس ناراحتی و دلتنگی که سراسر وجود او را فرا گرفته بود، ولی به روضه الشهیدین (گلزار شهدا) آمد و در آیین مذهبی خاکسپاری همسرش شرکت کرد.
زینب از خبرنگاری می پرسد می خواهید بدانید همسر حاج رضوان کجاست؟ او اکنون بر سر مزار همسرش نشسته، و با آب زلال سنگ قبر او را می شوید. زینب با لحنی قاطع خاطرنشان می سازد که فرزندان عماد و فؤاد راه پدران شان را ادامه خواهند داد... با هر گونه ظلم و بی عدالتی مبارزه خواهند کرد... ظلم ستیزی شجاعت می آفریند... با وجودی که پدران مان را از دست داده ایم، ولی ما همه بازماندگان خاندان مغنیه با پشتیبانی یکدیگر راه شهیدان مان را ادامه خواهیم داد. رسالت آنان را به سمع مردم جهان می رسانیم.

از ام عماد چه خبر دارید؟ در مراسم ختم او را اینگونه معرفی می کردند، و ام عماد صدا می زدند. ام عماد چهره ای ناشناخته نبود. از ابتدای جوانی در برنامه های اجتماعی و مذهبی فعالیت می کرد. ولی اکنون با بردباری و برخورداری از ایمان قوی و خلل ناپذیر به سه فرزند شهید خود مباهات می کند. به خوبی شناخته است که مجاهدان بزرگی همچون عماد مغنیه از دامان چه صنف مادرانی به معراج می روند. نیازی نیست از ام عماد بپرسیم چگونه فرزندش به این مقام رسیده است. زیرا این راز را برای کسی فاش نمی کند. او هیچ روزی پیش بینی نمی کرده که روزی فرزندش به این جایگاه عظیم برسد. اصلا انتظار نداشته که حاج عماد این مسیر را تا نهایت ادامه دهد. او می گوید: «سه فرزندم را برای خدمت به اهداف اسلام و جامعه تربیت کردم. با تمام توان تلاش کردم آن ها را انسان های مؤمن و نمازخوان تربیت کنم. هنگامی که در مسیر جهاد گام برداشتند، آن ها را تشویق کردم این راه را ادامه دهند. به هیچ وجه با خواسته شان و راهی که انتخاب کردند مخالفت نکردم».
از ام عماد می پرسند اکنون که سه فرزندتان را از دست داده اید چه احساسی دارید؟ او در پاسخ می گوید: «امروز هم مانند روزهای گذشته است. همانگونه که دیروز این راه را پیمودیم، در آینده هم این مسیر را ادامه خواهیم داد. فرزندانم را در راه خدا داده ام، و برای تداوم این خط جهادی آماده ام جان خویش را هم تقدیم کنم. من به جوانان مقاومت و به دبیرکل حزب اللّه اطمینان می دهم که در این مسیر استوار ایستاده ایم و به یاری خداوند شکست نخواهیم خورد. دشمن جز به وسیله ترورهای ناجوانمردانه توان چیره شدن بر مردم شجاع لبنان را ندارد.

به رغم دردناک بودن جدایی، و ناراحتی از دست دادن فرزند، ولی ام عماد نسبت به این تقدیر الهی راضی بود، و کمی خرسند به نظر می رسید. او احساسات خود را چنین بروز می دهد و می گوید: آنگونه که دشمنان وانمود کرده اند فرزندم تروریست نبوده است. او یکی از رزمندگان مقاومت و یکی از مجاهدان سلحشور این امت بوده است. من به فرمانده کل مقاومت آقای نصراللّه اطمینان می دهم که عماد رزمندگان زیادی در حجم خود تربیت کرده که گوش به فرمان او ایستاده اند... به او می گویم نگران نباشید... زنان ما نسلی را تربیت خواهند کرد تا به یاری خداوند برتر از حاج عماد خواهند بود.
مادر حاج رضوان میان انبوه زنان سیاه پوش شرکت کننده در مراسم هفتمین روز شهادت فرزندش نشسته بود. او اضافه کرد: «اگر پسران بیشتری داشتم، در تشویق آنان برای ادامه مسیر عماد تردیدی به دل راه نمی دادم. من اعتقاد کامل دارم که شهیدان زنده اند، و در کنار آفریدگار هستی قرار دارند. این یک اصل انکار ناپذیر است.
به نظر می رسد مسئولان حزب اللّه از ام عماد خواسته اند زیاد با خبرنگاران صحبت نکند. از او می پرسند چرا با خبرنگاران درباره زندگی فرزندتان گفت و گو نمی کردید؟ او پاسخ می دهد به این دلیل که دوست نداشته فرزندش لو برود. نمی خواسته فرزندش به شهادت برسد. خبرنگار سمجی به او می گوید اکنون که فرزندتان شهید و همچون گذشته نگران جان او نیستید؟ ام عماد بیدرنگ لبخند کنایه داری می زند و می گوید چرا منظورم را درک نمی کنید؟ نمی توانم همه چیز را فاش کنم! یکی از خواهران حاج رضوان که در کنار مادرش نشسته بود داوطلب می شود و به یکی از پرسش های خبرنگاری پاسخ می دهد. او گفت آخرین بار دو روز پیش از شهادت با حاج عماد دیدار داشتیم. او از بیماری شدیدی رنج می برد. به او آمپول تزریق می کردیم. هنگامی که خبرنگار از ام عماد می پرسد با او در لبنان و یا خارج از لبنان دیدار کرده اید، ام عماد بار دیگر سکوت می کند...

رعایت مقررات امنیتی و توصیه های مسئولان حزب اللّه از سوی مادر عماد کمتر از فرزندش نیست. او که در طول زندگی، از داشتن عکس های فرزند محروم بود، ولی اقدام بخش اطلاع رسانی حزب اللّه پس از شهادت حاج رضوان، به انتشار عکس های گوناگون، ام عماد و سایر شهروندان لبنانی را به شدت غافلگیر کرد. او می گوید: اولین بار است این عکس ها را می بینم. اگر شما آن ها را قبلا دیده اید، من هم دیده ام.

ام عماد با حفظ آرامش معمول خود سنجیده و قاطعانه به پرسش های خبرنگاران پاسخ می داد. چهره آرام او در مراسم هفتمین روز شهادت فرزندش با چهره سایر بانوان شرکت کننده تفاوتی نداشت. عکاسان را که کمین کرده بودند تا شاید در حال گریه از او عکس بگیرند ناامید کرد. عکاسان نمی دانستند که با شیر زنی طرف هستند که گریه و اندوه و افسوس در فرهنگ او وجود ندارد. با از دست دادن اولین و سومین فرزندش هرگز روحیه اش را از دست نداده است.

پیش از وقوع انفجار در منطقه کفر سوسه دمشق، ام عماد می دانست که فرزندش در سوریه بسر می برد، و خبر وقوع انفجار را در اولین لحظه از برخی رسانه ها شنید. ولی نمی دانست که چه کسی قربانی این انفجار شده است. هنگامی که مسئولان ذیربط به خانه او آمدند، و خبر شهادت فرزند را به آگاهی او رساندند، او گفت: «از زمانی که فرزندم عماد راه مقاومت را انتخاب کرد منتظر شنیدن این خبر بودم. او با شجاعت و بردباری بی نظیر خبر شهادت حاج رضوان را دریافت کرد. چه او پیش از این نیز جهاد، جوان ناکام 18 ساله خود را در انفجار محله بئرالعبد از دست داده بود. پس از گذشت هفت سال از این حادثه دلخراش، فؤاد دومین فرزندش را از دست داد. اکنون از عماد دو فرزند پسر و یک فرزند دختر باقی مانده است.

خبرنگاری از ام عماد پرسید چگونه در برابر شهادت سه فرزندتان صبر کردید و بردباری نشان دادید؟ او در پاسخ گفت: «خانواده ما از پیروان اهل بیت(ع) هستند. ما زنان شیعه لبنان، حضرت زینب(س) را الگوی صبر و بردباری می دانیم. هرگاه که مصیبت های آن بانوی بزرگ کربلا در ذهنم زنده می شود، مصیبت از دست دادن فرزندان خویش را فراموش می کنم. من فرزندان خویش را با عشق به امام حسین(ع) و عشق به فاطمه(س) و عشق به زینب(س) تربیت کردم. به همین دلیل فرزندانم راه پیامبران و امامان و اولیای خدا را پیمودند».

یک سالی از شهادت حاج عماد مغنیه نگذشته بود که نام عماد مغنیه دیگری در دفاتر ثبت احوال لبنان و در سجلات مقاومت و شرافت به ثبت رسید. از نسل حاج رضوان، عماد مغنیه دیگری تولد یافت. چندی پیش در خانواده حاج عماد نوزادی متولد شد که او را عماد مغنیه نامیدند. این نوزاد پسر مصطفی، فرزند ارشد حاج رضوان است. ام عماد در واکنش به این میلاد پرمیمنت، لبخند می زند و می گوید این نامگذاری پیامی است به دشمن صهیونیستی که هرگاه فرزندی از خانواده مان به شهادت برسد، دنیا به آخر نمی رسد. نسل نورانی و الهی خاندان مغنیه قطع نمی شود. هم اینک فرزندی متولد شده که با نام و رسم عماد مغنیه، تفنگ پدر بزرگ را به دست گرفته است. این تولد را به فرزندم عماد تبریک می گویم. آرزو دارم زمانی که این نوزاد بزرگ شود راه پدر بزرگش را ادامه دهد.
در یک شب بهاری، بیمارستان بهمن در بخش شیعه نشین جنوب بیروت از جمعیت موج می زد. بخش زایمان در طبقه چهارم این بیمارستان تاکنون هرگز چنین نوزادی را به خود ندیده است. لحظه های انتظار به کندی سپری می گردد. در آن نیمه شب بهاری یکی از پرستاران از اطاق عمل بیرون می آید و خبر تولد عماد مغنیه دیگری را اعلام می کند. عماد نوه همان حاج عماد مغنیه است که در سایه او به مدت 25 سال خواب را از چشمان دشمنان ربوده بود. ابو عماد و ام عماد، بزرگ خاندان مغنیه نوزاد را در آغوش می گیرند.

مردمی که در بیمارستان تجمع کرده بودند صلوات می فرستند. صحنه هیجان برانگیزی به وجود می آید. ام عماد نمی تواند احساسات خود را پنهان کند و ضمن ابراز خوشحالی از تولد این نوزاد نو رسیده، برای نبود حاج رضوان افسوس می خورد، و می گوید که ای کاش فرزندم زنده بود و نوه خود را می دید. چه کاری از دست مان ساخته است. خدا اینجوری اراده کرده است. ام عماد آرزو می کند این نوزاد بزرگ شود و راه و رسم پدربزرگش را ادامه دهد. ابو عماد نیز در برابر این صحنه هیجان برانگیز ابراز احساسات می کند، و چند قطره اشک از چشمانش بر گونه هایش سرازیر می شود. زبانش در محضر عماد نورسیده بند می آید.
اگر چه این نوزاد هرگز سیمای پدربزرگ خود را نخواهد دید، ولی شکی نیست که با شنیدن داستان های حماسی و خاطره انگیز و فراموش ناشدنی پدربزرگ احساس خرسندی و غرور خواهد کرد. بی تردید کودکان محله صفیر و همکلاسی های آینده عماد جدید به او خواهند گفت که پدربزرگ او یک مرد اسطوره ای بوده است. مردم لبنان مدیون پیروزی های پدربزرگ او هستند.

مردم و تعدادی از بستگان حاج رضوان هنگام خداحافظی با عماد نورسیده برای مادر او آرزو کردند او نیز مانند ام عماد مغنیه صبور و بردبار باشد. با سعه صدر با مشکلات دنیا و سختی های زندگی برخورد نماید. چنانچه کسی بخواهد چنین فرزندان رشید و شجاعی تربیت کند، لازم است در برابر سختی های زندگی مقاومت کند.
شاید این پرسش به ذهن خوانندگان برسد که مادر حاج رضوان در پی شهادت سه فرزندش، اکنون چه نقشی در جامعه دارد؟ برای پاسخ به این پرسش باید گفت او همچنان فعالیت های اجتماعی خود را ادامه می دهد. به امور فرهنگی خانواده های شهدای حزب اللّه و سایر شهیدان لبنانی رسیدگی می کند. در مراسم ملی و مذهبی که در گوشه و کنار این کشور برگزار می گردد، حضور می یابد و به همه مادران داغ دیده دلداری می دهد.

چندی پیش در مراسم روز مادر که در حضور مادران شهیدان روستای خط مقدم جبهه جنوب لبنان که در شهر بنت جبیل برگزار شد شرکت کرد. او طی سخنانی در این گردهمایی به خاطره ای از داستان های زندگی فرزندش حاج رضوان اشاره کرد و گفت: «زمانی که عماد فقط 16 سال سن داشت از من تقاضا کرد به او اجازه دهم برای جنگ با اسرائیل به رزمندگان مستقر در محور صف الهوا در منطقه بنت جبیل بپیوندد».
ام عماد می افزاید: «پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران من و فرزندم عماد به مدت ده دقیقه با امام خمینی(ره) در شهر قم ملاقات کردیم. امام در این ملاقات در خصوص تربیت چنین فرزندی به من تبریک گفت. اکنون من به همه زنان و مادران لبنانی به ویژه مادران شهدا توصیه می کنم قدرشناس شهیدان راه آزادی باشند.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار