من شهید می‌شوم و توی این قبر دفنم‌ می‌کنند

کد خبر: ۲۰۵۴۲۸
تاریخ انتشار: ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۱۱:۱۱ - 20May 2013

احمد ایزدی

رزمنده‌ها چند روزی را که برای مرخصی آمده‌اند به شهر، با دیدار با خانواده‌ی شهدا و عیادت از جانبازان سپری می‌کنند؛ اما پایان هر روز، گلزار شهدا پاتوق خوبی است برای جماعتی که سال‌ها توی جنگ بوده‌اند، اما هنوز مانده‌اند توی دنیا.

قطعه‌ی بالای گلزار شهدای کرمان کم‌کم دارد شکل می‌گیرد. قبرهای تازه و چند قبر جدید، که از پیش آماده شده‌اند تا پذیرای شهدایی باشند که کسی نمی‌داند کِی و چه‌طور شهید می‌شوند، حتی کسی نمی‌داند این روزها دارند خیلی سریع خودشان را به روزهای پایانی جنگ می‌رسانند؛ به روزهای «بیت‌المقدس 7».

نیمه‌شب است. این چند نفر دارند لابه‌لای قبور شهدا می‌چرخند. «محمد‌حسین»، کنار قبرهای تازه حفر شده که می‌رسد، می‌ایستد و کنار یکی از قبرها می‌نشیند. بعد می‌رود توی قبر و می‌خوابد. می‌گوید: «من شهید می‌شوم و توی این قبر دفنم‌ می‌کنند.»

بین خنده و شوخی رزمنده‌ها، یکی از محمد‌حسین عکس می‌گیرد، یکی به شوخی سنگ‌ریزه‌ای به سمتش می‌اندازد و از آن بالا، فاتحه و خنده است که برای محمدحسین سرریز می‌شود.

چند روز بعد، عکس چاپ می‌شود و محمد‌حسین آن را با خود به خانه می‌برد. همان موقع، یکی از اقوام سر‌می‌رسد و وقتی محمدحسین را می‌بیند که دارد عکس را نشان بقیه می‌دهد و می‌گوید، من شهید می‌شوم، عکس را می‌گیرد و قطعه قطعه می‌کند.

محمدحسین آن روز ناراحتی خودش را پنهان می‌کند؛ اما این ناراحتی را برادرش می‌بیند، وقتی محمد‌حسین دارد گوشه‌ی قالی را توی دستش فشار می‌دهد و لب‌هایش را می‌گزد...

مدتی بعد، در عرفه‌ی سال 1367، محمدحسین به شهادت می‌رسد و پیکر مطهرش همراه با یازده شهید دیگر عملیات بیت‌المقدس 7 به کرمان بر‌می‌گردد. قرار بود یکی از شهدا به شهرستان دیگری منتقل شود و بقیه‌ی شهدا، که یکی‌شان محمدحسین است، توی گلزار شهدای کرمان دفن شوند. برای همین یازده قبری را که از قبل آماده کرده‌اند، برای دفن شهدا مهیا می‌شوند.

گلزار شهدا خیلی شلوغ است و فرصتی برای خانواده فراهم نشده که برای آخرین بار با محمدحسین وداع کنند؛ همین است که پس از اقامه‌ی نماز بر شهدا، پیکر محمدحسین را به اتاقک شیشه‌ای بالای گلزار می‌برند تا خانواده دقایقی را با او تنها باشند.

وقتی کار دفن سایر شهدا تمام می‌شود، پیکر محمدحسین را هم به محوطه منتقل می‌کنند. در این میان، خانواده‌ی شهیدی که قرار بود به شهرستان برود، از تصمیم‌شان منصرف می‌شوند و او را در گلزار شهدای کرمان دفن می‌کنند.

حالا 11 قبر پُر شده‌اند و محمدحسین...

خیلی زود، در جایی دیگر که با سایر شهدای تازه دفن شده فاصله دارد، قبری مهیا می‌کنند و محمدحسین دفن می‌شود. چند روز بعد، وقتی دوستانش از عملیات بر‌می‌گردند و از علت جدایی محمدحسین و سایر شهدایی که هم‌زمان با او دفن شده‌اند می‌پرسند، با تعجب می‌بینند او در همان قبری که خودش پیش از شهادت گفته بود، دفن شده.

***

شهید عدالتخواه (جانشین گردان) با شهید قربانزاده و شهید رشیدزاده خیلی صمیمی بودند. بعد از شهادت قربانزاده و رشیدی، ایشان تاب و توان زندگی کردن را نداشت. وقتی که قطع نامه پذیرفته شد ما در اهواز در مقری به نام جنگل بودیم.

 شب صدای الله اکبر بلند شد. بعضی ها خوشحال بودند که جنگ تمام شد و بعضی ها ناراحت بودند.

مسئولین بیشتر از همه ناراحت و غصه دار بودند. آخر شب، صدای گریه ای به گوشم خورد. دیدم شهید محمد حسین عدالتخواه است که زیر یکی از درختان جنگلی نشسته و گریه می کند و گاهی نیز توی سر خودش می زد و می گفت: اماما! کاش جام زهر را من نوشیده بودم نه تو.

راوی: عباس ایرانمنش

 

پی‌نوشت: سردار شهید «محمدحسین عدالت‌خواه»، جانشین گردان «411 لشکر 41 ثارالله(ع)»، شهادت: روز عرفه‌ی سال 1367، عملیات بیت‌المقدس 7، شلمچه.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار