بعد از آزادسازی ارتش عراق هنوز فکرهایی برای بازپسگیری شهر داشت. روز چهارم خرداد با تانک پاتک میزدند. ما در جنوب خرمشهر، پشت خاکریز سنگر گرفته بودیم ناگهان دیدیم تانکهای عراقی به فاصله ۲۰۰ متری ما آمدهاند و تیراندازی میکنند.
قرار شد همراه سرهنگی به نام گلستانی و چند نفر دیگر در شمال خرمشهر کار شناسایی انجام دهیم. وقتی به منطقه رفتیم دیدیم عراقیها در نخلها خوابیدهاند. آنها را دیدیم و برگشتیم. از تشنگی کلافه شده بودیم. سرظهر خرمشهر هوا خیلی گرم بود. نوشادی یکی از همرزمانسینه خیز قمقمهها را پرآب کرد و به ما داد. روز بعد در اروند رود آن سمت آب، عراقیها بودند. به کمک ماشینهای نفربر رفتیم آنها را بزنیم. نیروهای ما که میخواستند آنها را بزنند توپی به ماشین خودمان خورد. فرمانده گروهان عیوضی و از بچههای قزوین بود. با بیسیم تماس گرفت و دستور گرفت که هر چه سریعتر باید نیروها را عقب بکشید. ساعت سه، چهار ظهر بود و آتش آفتاب هوا را فوقالعاده گرم کرده بود. سینهخیز حرکت میکردیم اما حرارت زمین اجازه نمیداد تا مدت زمان زیادی این کار را انجام دهیم.
من روی جنازههای عراقی که باقی مانده و باد کرده بودند سنگر گرفتم. به هر طریقی بود توانستیم خودمان را به مقر برسانیم و به خیر گذشت که نتوانستند از آن سمت حمله کنند. بعد از آن دیگر تهران نیامدیم و خودمان را به گردان مقداد معرفی کردیم.