عملیات ۱۰ روز قبل خیلی روی من تأثیر گذاشته بود و ناراحت بودم. کمک آرپیچیزن بودم و هر چه آرپیچی به سمت میزدیم روی تانکها اثر نمیکرد. با گریه نزد سرهنگ خسروتاج رفتم و این مسئله را به او گفتم. سرهنگ گفت باید توپها را عوض کرد و همانطور که بیسیم به دست مشغول صحبت برای عوض کردن توپها بود عراقیها توپ مستقیم شلیک کردند و سرهنگ خسروتاج شهید شد.
یکی از بچهها که صحنه شهادت سرهنگ خسروتاج را دیده بود خیلی سریع و به صورت نیمخیز به سمت تانکهای عراقی حرکت کرد و نارنجکی را داخل برجک تانک انداخت. هنگامی که نارنجک منفجر شد، تانک به دور خودش میچرخید. زمانی که از شدت آتش تانک کم شد مصطفی یکتا به سمت تانکرفت و جنازه عراقیها را بیرون کشید. وقتی بقیه نیروهای بعثی این صحنه را دیدند بلافاصله تسلیم شدند. حدود ۴۰، ۵۰ نیرویی که آنجا بود همه از تانکها بیرون آمدند و دستهایشان را بالا بردند و تسلیم شدند.
روز بعد شهید همت نیروها را جمع کرد و گفت یکی از معجزاتی که اتفاق افتاده مربوط به اطلاعاتی است که از اسیران گرفتهایم. صدام به نیروهای تحت امرش دستور داده بود که باید خرمشهر را پس بگیریم. ۶۵۰ تانک آمده بودند به خرمشهر پاتک بزنند و شهر را پس بگیرند. ۵۰ تانک جلودار میشوند و میگویند ما راه را باز میکنیم و بقیه نیروها پشت سر ما بیایند.
وقتی اینها تسلیم شدند دیگر بقیه نیروها هم نیامدند. برای همین اتفاقات است که امام فرمود: «خرمشهر را خدا آزاد کرد.»