حدود یک سال در گردان بودم و در این مدت از دیدن رفتار و گفتارش لذت می بردم. قبل از عملیات والفجر8 که در هوای سرد زمستانی، رزمنده ها آموزش غواصی می دیدند، حاجی با درست کردن چای و شیرینی و عسل، با گرمی از رزمندگان پذیرایی می کرد. حتی گاهی آب گرم به تن بچه ها می ریخت و با این کارش، موجب دلگرمی و روحیه می شد. در شب سوم عملیات، در نزدیکی های کارخانه نمک که درگیری شدید شده بود، پیشاپیش رزمندگان بدون اینکه سر خم کند، حضور داشت.
در عملیات کربلای یک، در بلندی های قله قلاویزان مهران در درگیری شدیدی که با عراق داشتیم، لحظه ای حاجی را دیدم که با یک بسیجی مشغول زدن خمپاره به سوی دشمن است. این کار فرمانده ام باعث قوت قلبم شد.