غبطه مقام برادر

کد خبر: ۲۰۵۴۵۸
تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۱۴:۲۲ - 21May 2013

عملیات کربلای یک در ساعت 22،30 دقیقه مورخ 1365،4،10 با رمز «یا ابوالفضل العباس (ع) ادرکنی» آغاز شد.
گردان یا رسول (ص) در این عملیات نیز چون عملیاتهای دیگر خط شکن بود و رزمندگان این گردان توانستند تا مناطق زیادی از میهن اسلامی مان را از دست دشمنان بعثی آزاد کنند.
بعد از آنکه ماموریت گردان یا رسول(ص) در منطقه مهران به اتمام رسید، باید خط جهت پاکسازی به لشکر10سید الشهدا(ع ) تحویل داده می شد، لذا جهت توجیه منطقه، جلسه ای با حضور فرماندهان لشکر ده و گردان یا رسول (ص ) در سنگر فرماندهی گردان تشکیل شد.
چند دقیقه ای از جلسه نگذشته بود که یک خمپاره شصت در سنگر فرود آمد و سنگر را که پر از مهمات بود متلاشی نمود ، البته از آنچه در آن جلسه گذشت کسی چیزی نمی داند ، چون تمامی کسانی که در آن سنگر بودند به شهادت رسیدند.
در جریان عملیات کربلای یک رزمندگان گردان ، گوسفندی را از نیروهای عراقی به غنیمت گرفتند و بعد از عملیات به علی اصغر گفتند : اگر اجازه می دهید ، برویم این گوسفند را سر ببریم و با هم بخوریم . اما اصغر دور از انتظار و بی هیچ موضوعیتی گفت :« اگر خمپاره شصت بگذارد ، من حرفی ندارم».
آن روز هر چه به علی اصغر می گفتند: مثلا برویم مرخصی یا برویم تفریح و یالله او فقط می گفت:
«اگر خمپاره شصت بگذارد.» این موضوع و این صحبتهای علی اصغر برای بچه ها مجهول ماند تا اینکه این اتفاق افتاد و تازه فهمیدند که قضیه خمپاره شصت چیست .
بعد از شهادت علی اصغر و فرماندهان دیگر ، خبر سریعا در منطقه پیچید و حاج بصیر خود را به سنگر متلاشی شده رساند.
صحنه دردناکی بود. یک یک جنازه ها را از داخل سنگر بیرون می کشیدند. از آن لحظه و اینکه چه اتفاقاتی افتاد چیز زیادی نمی دانم ، ولی این را شنیدم که حاجی وقتی جنازه متلاشی و سیاه شده علی اصغر را دید، دست به سوی آسمان دراز کرد و خدا را شکر نمود و گفت : « خدایا! شکر که ما را لایق دانستی و از خانواده ما کسی به شهادت رسید»
عده ای از بچه ها که در آن لحظه با حاجی بودند می گویند : حاجی فقط می گفت :«نمی دانم چرا من علی اصغر را نشناختم . آخر او چه کرد که اینقدر زود پذیرفته شد. من علی اصغر را با آنکه برادرم بود نشناخته بودم»!

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار