نوبت شهادت

کد خبر: ۲۰۵۴۶۰
تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۱۴:۲۶ - 21May 2013

قبل از عملیات کربلای10 حاج بصیر در صبحگاه با لحنی مظلومانه شروع به سخنرانی نمود. همین که نام اهل بیت عصمت و طهارت(ع) را می برد، شروع به گریه می کرد. می گفت: یا امام زمان، دوستانم هم رفتند، شهید نوبخت هم رفت یا امام زمان، دیگر نمی توانم صبر کنم. شهید خداد رفت و همچنین تک تک سرداران را نام برد.
بعد از مدتی، به منطقه غرب کشور رسیدیم و در آنجا نیز حاجی توصیه های عملیاتی را با گریه های مظلومانه به ما گفت. در قله ماووت عراق مستقر شدیم. غروب آن روز، در منطقه ای که گردان ما (عاشورا) مستقر بود، دو تا جنازه عراقی در کنار بچه ها افتاده بود. چون همه خسته بودند، به خود زحمت نمی دادند که آنها را از بالای قله به زیر قله ببرند. در آن موقع، حاجی آمد و با آستری کیسه خواب، پای جنازه اولی عراقی بست و به پایین قله برد و دومی راه هم همین طور. مدام نفس، نفس می زدند که سردار حسن فدائی جانشین گردان عاشورا به حاجی گفت: حاجی چیه، نفس نفس می زنی. حاجی در جواب گفت: دیگر سر و ریشم سفید شده و دیگر پیر مرد شدم. نوبتی هم که باشد (منظورش شهادت) نوبت ماست که برویم. سرانجام در همان عملیات شهید شد.


راوی: محمد زمان اسماعیلی
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار