فرمانده قلبها

کد خبر: ۲۰۵۴۶۶
تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۱۴:۴۰ - 21May 2013

بدون شک و دور ازهر نوع شعارگرایی، حضور معنوی و قدرتمند سردار بصیر درهمه صحنه های جنگ و عملیاتهای مهم سپاهیان اسلام، راهگشای مشکلات و تدابیر ونگرشهای موشکافانه او دراین برهه از زمان سرنوشت ساز، بازکننده گره های پیچیده ای بود که دیگران از حل و فصل آن عاجز بودند.
حاج کمیل کهنسال یکی از همرزمان نزدیک حاج بصیر، دراین رابطه می گوید: «درعملیات کربلای پنج لشکر ۲۵ کربلا از یک پلی که در غرب کانال ماهی قرار داشت پشتیبانی می شد و تدارک رسانی به خط مقدم از همین پل فقط امکانپذیر بود و چون دشمن از این موضوع باخبر بود در او میل و طمعی ایجاد شد که آن را از بین ببرد و بتواند منطقه ای که دراختیار لشکر ۲۵ کربلا قرار دارد را بازپس بگیرد، لذا تمام تواناییهای عملیاتی خود از جمله نیروهای گارد ویژه ریاست جمهوری و کماندوهای ارتش بعث را در آن منطقه متمرکز کرده و پشت سر هم و بدون هیچ وقفه ای پل و منطقه را با خمپاره، آتشباره های توپخانه، هلیکوپتر و گاهی هم عملیاتهای هوایی، زیر آتش خود گرفته بود وتنهاجان پناهی را که ما میتوانستیم در آن منطقه از آن به عنوان دفاع از نیروهای خودی استفاده کنیم کانالی بود که در دژ غرب دریاچه ماهی توسط عراقیها احداث شده بود.
درآن موقعیت و درآن صحنه نبرد، عرصه بر ماخیلی تنگ شده بود و اغلب نیروهای ما شهید و یا مجروح شده بودند و دشمن هم از سمت راست خط ـ کانال زوجی ـ شروع به پیشروی کرد و بخشی از خط را تصرف نمود و هر لحظه درصدد بود که خود را به کانال ماهی و پل روی کانال نزدیک کند.
دشمن همینطور پیشروی می کرد و بچه ها هم یکی یکی مجروح و عده ای هم به شهادت می رسیدند. مقاومت بسیار سخت شد و خط ما هم داشت جمع می شد به سمت پل روی کانال و این جمع شدن نیروها، آسیب پذیریهای ما را بیشترمی کرد.
در این شرایط بسیار سخت که ما هیچ امیدی برای حفظ کردن آن منطقه و حتی زنده ماندن نداشتیم، من یکباره صدای دلنشین و گرم حاج بصیر را از آن سوی بی سیم شنیدم که می گفت: «فلانی من دارم میام.» من وقتی صدای حاجی را شنیدم چنان تقویت شدم و روحیه گرفتم که اصلاً فراموش کردم از ایشان سؤال کنم با چند تا نیرو می آید؟! یعنی به محض شنیدن صدای حاجی، قوت گرفتم و ناخودآگاه با صدای بلند به بچه ها گفتم: «حاج بصیر داره می یاد.»
بچه ها هم با شنیدن این خبر خوشحال شدند و با صدای بلند به یکدیگر خبر می دادند که تا چند لحظه دیگر حاج بصیرمی خواهد بیاید.
مدتی نگذشت که حاجی از راه رسید اما نیروی زیادی همراهش نبود. چون بخش عمده ای از نیروها در مسیر زخمی یا شهید شده بودند. وقتی ایشان رسید زمانی بود که فاصله بین ما و دشمن به حداقل رسیده بود به گونه ای که جنگ به نبرد نارنجک تبدیل شده بود.
من سریع منطقه را برای حاجی توجیه کردم و حاج بصیر وقتی در جریان اوضاع منطقه قرارگرفت رو به نیروها کرد وگفت: «به نام مقدس پنج تن آل عبا(ع)، پنج تن نیرو می خواهم.» هنوز حرف حاجی به پایان نرسیده بود که پنج تن از بچه ها از جمع نیروهایی که در اطراف ما بودند، بلند شدند و پشت سر حاجی که ذکر مقدس یا فاطمه الزهرا(س) بر لبش جاری بود نیم خیز از داخل کانال رو به سوی دشمن حرکت کردند.
وقتی حاجی حرکت کرد نه تنها آن ۵نفر بلکه بقیه نیروها به جز یک بی سیم چی به همراه ایشان رفتند.
بیش از ۱۵دقیقه نگذشته بود که حاجی به همراه آن نیروهای بسیار اندک بخشی از خط سمت راست ما، که به اشغال دشمن درآمده بود را تصرف کردند و بعد از مدتی کل خطی که ما از دست داده بودیم را مجدداً بازپس گرفته و ۲۳تن از نیروهای دشمن را به اسارت درآوردند.


راوی: حسین زکریایی
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار