روایت عزت شاهی از تاریخ انقلاب-بخش سوم

کد خبر: ۲۰۵۵۲۱
تاریخ انتشار: ۰۸ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۰:۲۹ - 29May 2013
  • ورود امام به میهن اسلامی

...من با آقای مطهری کم و بیش آشنایی داشتم، چند سال زندان فاصله ای بین ما انداخته بود، و ارتباطی با هم نداشتیم. یادم نیست ایشان پیغام دادند که مرا می خواهند ببینند، یا من خواستم که به حضورش بروم، به هرحال دو  سه بار به منزل ایشان رفتم و با هم ملاقات و جلسه داشتیم. وی خیلی علاقه مند بود که از نظرها، برخوردهای شخصی یا غیر شخصی و مواضع روحانیون در قبال مجاهدین، گروه های چپ و سایر گروه ها در داخل زندان و نیز قضایای مربوط به التقاط و انحراف مجاهدین، اصحاب فتوا (فتوای نجاست مارکسیست ها) و … آگاه شوند. من تا آنجا که اطلاع داشتم و دخیل بودم توضیح می دادم، ایشان هم بعضی مواقع در میان صحبت هایم اظهار تأسف می کردند. آقای مطهری گفت این مسائل را باید به اطلاع آقای خمینی برسانیم … به نظر من آقای مطهری تنها کسی بود که در بین روحانیون بعد از آقای خمینی خوب مسئله التقاط مجاهدین را فهمیده بود، و شاید یکی از دلایل اصلی شهید شدنش همین مسئله باشد. ... روزی در بهشت زهرا اجتماعی بود که آقای مطهری و عدۀ دیگری از روحانیون حضور داشتند، یک دفعه در قسمت خانمها پلاکاردی از مجاهدین خلق بالا رفت و شعارهایی مربوط به مجاهدین نشان داده شد. به یاد دارم که آقای مطهری خیلی مؤدب و مؤقر، آرام رفتند داخل صفوف خانمها و گفتند پلاکارد را به من بدهید، پلاکارد را گرفتند و گفتند اینجا جای این کارها نیست، و نگذاشتند که در آنجا تبلیغات کند.

در راه پیمایی آخرین روزهای عمر رژیم، کسانی چون آقایان: مطهری، بهشتی، مهدوی کنی، مفتح و … پیشاپیش صفوف راه پیمایی بودند. حضور این آقایان حجت شرعی بود برای راه پیمایی. برخی گروه ها هم برای اینکه رنگ و نمای اسلامی به خود بدهند، از روحانیونی چون عبدالرضا حجازی و شیخ نصرالله شاه آبادی (برادر شهید شاه آبادی) استفاده می کردند و آنها را به زیر بیرق و پرچم خود می بردند. ...

روز ورود آقای خمینی نیز من جزء انتظامات بودم. در همان ایام ما متوجه شدیم که سیداحمد آقا از پاریس سفارش کرده بود که انتظامات فرودگاه و حفاظت امام را به دست مجاهدین بدهند. ایشان اطلاعات و شناخت زیادی از اینها نداشت. گویا آقای مطهری وقتی از این جریان مطلع شده بود به پاریس تلفن زد، و موضوع را با آقای خمینی در میان گذاشت. ایشان هم گفته بود چنین کاری نکنید، خود شما مسئولیت را به عهده بگیرید، کار مردمی باشد، گروه خاصی در این قضیه دخالت نداشته باشد. لذا کمیته استقبال از امام اجازه نداد که مجاهدین در مسئله ورود آقای خمینی خیلی دخالت کنند. مجاهدین قصد داشتند با به دست گرفتن چنین کاری، به نفع گروه خود تبلیغات راه بیندازند، و بگویند آقای خمینی کسی را نداشت، باز این ما بودیم که حمایتش کردیم و حفاظتش را به عهده گرفتیم.

در همین گیر و دار شورای انقلاب صلاح دیده بود که کمیته ای برای استقبال از آقای خمینی تشکیل شود. شورای انقلاب به دستور امام شکل گرفته بود و آقایان بهشتی، ربانی شیرازی، مطهری، طالقانی، مهندس بازرگان، شیبانی، دکتر سحابی و …، دوازده نفر (حالا کمتر یا بیشتر) اعضای آن بودند که ابتدا مخفیانه و بعد علنی جلسه تشکیل می دادند و پیرامون هدایت نهضت سیاست گذاری و تصمیم گیری می کردند.

ستاد استقبال از آقای خمینی شامل آقایان بهشتی، صادق اسلامی، بادامچیان، عسگراولادی، کچویی و … بیشتر از طیف مؤتلفه و چند نفر هم از نهضت آزادی (بازرگان، صباغیان و توسلی) بودند. من با یک یک اعضای این ستاد آشنا بودم ولی بیشتر از همه کچویی اصرار داشت که به عضویت این ستاد در بیایم، من هم مخالفت نکردم و به فعالیت خود با اینها ادامه دادم. ...

 

  • راه اندازی کمیته انقلاب و مخاطرات آن

... روزی من به آقای مهدوی کنی از این بابت ایراد گرفتم. او با خنده گفت: ما آن موقعی که مسئولیت این کار را پذیرفتیم، فکر می کردیم بعد از دو  سه ماه، دولتی سر کار می آید و کارها را خودش، انجام می دهد، بعد هر کسی می رود سر کار خودش، ما هم می رویم دنبال درس و طلبگی و حوزه خودمان و مملکت درست می شود! اما الآن می بینیم که به این سادگی نمی شود مملکت را اداره کرد.

آقایان صادق اسلامی، مهدوی کنی، باقری کنی، مطهری، ناطق نوری، بهزاد نبوی، محمد موسوی، الویری، خسرو تهرانی، قنادها (مصطفی و علی) و من از اولین نفرات شکل دهنده کمیته انقلاب اسلامی بودیم. مهدوی کنی مسئول کمیته و بهزاد نبوی مسئول روابط عمومی بودند. شهید مطهری به سبب کارهای فکری و تئوریک خودش را در این امور گرفتار نکرد. بعد از آقای مهدوی کنی، مسئولیت به آقای باقری کنی و بعد به آقای ناطق نوری واگذار شد. ...

دو دیدگاه متفاوت

خیلی از آقایان به بگیر و ببند تمایلی نداشتند، به یاد دارم که گاهی با آقای مهدوی کنی بر سر بعضی مسائل از این دست مشکل داشتیم. او می گفت: اگر حکومت اسلامی ما شکست بخورد و از بین برود، بهتر است از اینکه ما بخواهیم با زور و با سرنیزه حکومت را نگهداریم. اصطلاح خودش «سر نیزه» بود. می گفت: اگر ما از بین برویم و شکست بخوریم، بهتر است از اینکه حکومتمان دیکتاتوری باشد، استبدادی باشد. ایشان با این طرز تفکر می خواستند در همان سالهای اول انقلاب مدینه فاضله به وجود آورند و از درِ رحمت خداوند وارد بشوند. به نظرم همین دیدگاه و رواج آن بود که باعث برخی مشکلات و مسائلی چون خرابکاری و کودتا می شد.

آقای مهدوی در خصوص مجاهدین نظرشان این بود که نباید با شدت با آنها برخورد می شد. آن موقع وی مخالف دستگیری و بازداشت اینها بود. بعد از مدتی هم که مجاهدین به عملیات مسلحانه روی آوردند، ایشان معتقد بود که ما باعث شدیم که اینها کارشان به اینجا کشیده شود، و می گفت شما به اینها میدان ندادید و به اینها فشار آوردید، تا اینها در نهایت مجبور شدند این کار را بکنند. در صورتی که آقای مهدوی شناخت صحیحی از آنها نداشت و پی به ماهیت واقعی مجاهدین نبرده بود.

از نظر ما واقعیت چیز دیگری بود. من با شناختی که از سران مجاهدین داشتم به این آقایان هشدار می دادم، به بهشتی، اردبیلی، مهدوی کنی می گفتم، که اینها (مجاهدین) هدفشان از بین بردن و حذف شماست. شما را قبول ندارند، و بالاخره روزی با شما درگیر خواهند شد و برخورد مسلحانه خواهند کرد. من نمی گویم شما اینها را بگیرید و اعدام کنید، اما معتقدم (با توجه به شناختی که از اینها دارم) امثال مسعود رجوی را بگیریم بیاوریم و نگهداریم، قول می دهم بعد از دو  سه ماه اینها پشت تلویزیون بیایند و مصاحبه کنند. اینها حاضرند برای زنده ماندن به هر کاری گردن بگذارند. وقتی آنها ضعف و سستی از خود نشان دهند، بقیه طرفداران و هواداران حواسشان جمع می شود.

کسانی هم مثل بهزاد نبوی که مسئول روابط عمومی بود با این نحوه برخورد و برنامه مخالفت می کرد، می گفت: نباید قصاص قبل از جنایت کرد، اینها که هنوز دست به اسلحه نبرده اند، پس دلیلی ندارد که آنها را بگیریم.

ادامه دارد...

 

 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار