روایت عزت شاهی از تاریخ انقلاب-بخش چهارم

کد خبر: ۲۰۵۵۵۹
تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۱:۰۶ - 17June 2013

کودتای نوژه و نقش منافقین

 

یکی از کسانی که در جریان انتقال مدارک و مستندات کودتای نوژه دست داشت، جواد قدیری بود. من او را پیش از پیروزی انقلاب و از زندان می شناختم. او از بچه های اصفهان بود و دو مرتبه به زندان افتاده بود، و تقریباً جزء ایدئولوگهای زندان به حساب می آمد، و در زندان تعداد زیادی تحت نظر و تعلیم او بودند. پس از پیروزی انقلاب آنها موضع مرا می دانستند و من با آنها قهر نبودم، گاهی که به آنها برمی خوردم، می ایستادند و شروع به صحبت می کردند. من حتی با مسعود رجوی هم سلام و علیک داشتم.

یک بار که به بیمارستان سوم شعبان رفته بودم تا برای جبهه ها خون بدهم، جواد قدیری را دیدم. البته او برای خون دادن نیامده بود، آنها این کارها را مسخره می کردند. آنها همه اش دنبال مصادره کردن چیزی و جایی بودند. وقتی به هم رسیدیم سلام و علیک کردیم و از این طرف و آن طرف خبر گرفتیم. او یک موتور گازی داشت. گفت می خواهد برود جلوی دانشگاه. گفتم من هم می آیم، در آن مسیر کار دارم. بعد در ترک موتورش نشستم و تا نزدیکهای دانشگاه با هم رفتیم. در بین راه گفتم: جواد الآن چه کار می کنی؟ گفت من دیگر با آن بچه ها (مجاهدین) نیستم، رفتم با دکتر پیمان و گروه «جاما» کار می کنم. خندیدم و به شوخی از پشت زدم توی سرش و گفتم: خاک بر سرت! با مجاهدین بودی که بهتر از پیمان بود. من یقین داشتم که او دروغ می گوید، گفتم اگر راست می گویی که دیگر با مجاهدین نیستی بیا و در تلویزیون مصاحبه کن و بگو که با آنها نیستی، او الکی گفت باشد و حرفی ندارم و بعد از یکی دو تا شوخی از هم جدا شدیم.

بعد از کودتای نوژه، روزی جواد آمد به سراغم. گویا او از طریق و حمایت محمد رضوی، از بچه های سازمان مجاهدین انقلاب، به دادرسی ارتش نفوذ کرده بود. بخشی از پرونده کودتا در اختیار بازپرسی کمیته بود. جواد گفت: عزت من دیگر با آن بچه ها (مجاهدین) نیستم و با نظام همراه هستم و الآن در دادرسی ارتش روی پرونده کودتای نوژه همکاری می کنم. حالا اگر شما مدارکی در این زمینه دارید تحویل من بدهید. من کلی خندیدم و سر به سرش گذاشتم و گفتم جواد! من اگر یک بزغاله داشتم نمی دادم که تو برای چَرا آن را به صحرا ببری، اینکه مدارک کودتا است، او هم دست از پا درازتر بازگشت. بعد هم چند بار تلفنی با محمد رضوی صحبت کردم و درباره وی هشدار دادم که این آدم خطرناکی است که به دادرسی نفوذ کرده است، حرفهایش را باور نکنید. آقای رضوی از حرفهای من ناراحت شد و با بی احترامی خاصی گفت: شما نسبت به اینها عقده دارید، چون اینها شما را در زندان اذیت کرده اند، شما نسبت به آنها عقده ای شده اید، و الآن این طور با آنها برخورد بدی می کنید، ما باید جاذبه داشته باشیم و این افراد را جذب کنیم، حرفها و برخوردهای امثال شما دافعه ایجاد می کند… من خیلی با او صحبت کردم تا او بالاخره مشکوک بودن جواد را پذیرفت. گفتم: شما در جایی که هستید باید نسبت به ایشان شک کنید، او گفت: من به تو هم شک دارم، به خودم هم شک دارم، به هر حال هر کسی درصدی ناخالصی دارد و این نباید مانع جذب آنها شود. گفتم: درست است. حالا به فرض هم بخواهی آنها را جذب کنی، باید از جلو در شروع کنی و پله پله آنها را بالا ببری، نه اینکه یکدفعه بیاوری و در آن جایگاه بالا قرار بدهی، تو الآن جواد را به عنوان مغز متفکر آورده ای در مرکز مطالعات قرارش داده ای، اینکه نمی شود. در آخر هم او حرفهای ما را نپذیرفت. تا اینکه قدیری فراری شد و حرفهای من درست از آب در آمد، که رضوی زنگ زد و از من عذرخواهی کرد.

من در جایی شنیدم که قبل از ترور آقای خامنه ای جواد قدیری گفته بود که کار نظام در همین پنج شش روز تمام است، و اینها (مسئولین نظام) هم بار و بنه شان را بسته اند. من همان موقع به آقای خسرو تهرانی که در اطلاعات نخست وزیری بود پیغام دادم که جواد قدیری شوهر خواهر آقای عطریانفر (که در وزارت کشور بود) چنین حرفی زده است. ما جای او را هم پیدا کرده ایم، بیایید پی گیری کنید، که آنها این کار را نکردند. بعد خودمان حکم گرفتیم و رفتیم تا منزل او را بازرسی کنیم که دیدیم تخلیه شده است، گویا مدتی در منزل محمد عطریانفر در اختفا به سر می برد و بعد هم شنیدیم که از کشور گریخت و پس از چندی هم عطریانفر خواهرش زهره را به صورت غیرقانونی و قاچاق نزد وی فرستاد.

ادامه دارد...

 

 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار