"برف سرخ” برگرفته از خاطرات همسر شهید افتخاریان معروف به ابوعمار

کد خبر: ۲۰۵۵۶۲
تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۵ - 17June 2013

کتاب“برف سرخ” برگرفته از خاطرات همسر شهید افتخاریان به قلم زیبا و دلنشین آقای مرتضوی توسط انتشارات کنگره بزرگداشت سرداران و ده هزار شهید استان مازندران منتشر شده است.

این کتاب شرح شیرین و پرماجرای زندگانی شهید والامقام، فرمانده سپاه مریوان شهید حبیب الله افتخاریان معروف به ابوعمار است که توسط همسر محترم آن شهید بزرگوار بیان شده و با قلم توانای آقای مرتضوی به زینت طبع آراسته شده است.

لازم بذکر است از نسخه عربی و انگلیسی این کتاب در سالگرد شهادت این شهید بزرگوار در ۱۹ اسفند سال ۹۰ رونمایی شد.

مطالعه این کتاب برای اهل دل، اشک ها و لبخندها را به همراه خواهد داشت…

 

در قسمتی از کتاب به خاطرات همسر شهید آمده است آمده است:

اهل دل هنگام بارش شبنم های بهشتی ما را از دعای خیر بی نصیب نکنن.

کل گفتگوی امام و حبیب الله پنج دقیقه بیشتر طول نکشید.

الان اگر از عمو علی اکبر هم درباره اولین دیدار امام و حبیب سوال کنید، عیناً مثل نامه ی حبیب جواب شما را می دهد.

امام فرمود: اهل کجایید؟

عرض کردم: بهشهرِ مازندران.

امام فرمود: زن و بچه داری؟

جواب دادم: زن و یک بچه دارم.

فرمود: اسم بچه ات چیست؟

عرض کردم: آقا جان! من دوست دارم سرباز شما باشم. در این موقعیت به درس ام ادامه بدهم یا برگردم ایران؟

امام فرمود: …

اولاً سرباز اسلام باش، نه سرباز من. در ثانی، الان در ایران زلزله ای رخ داده. موقع زلزله، حضورتان در ایران مهم تر از درس خواندن در اروپاست.

* * *

خانم حمیدی حامله شده بود و بمباران هم ادامه داشت. این روزها ابوعمار هر از گاه به من می گفت: بچه سوم ما دختر است که نه من او را می بینم، نه او مرا.

می گفت: تا دخترم دنیا نیاید شهید نمی شوم.

… یک روز همین طوری به دل ام شک افتاد نکند حامله باشم و خودم خبر ندارم. با مادرم رفتم بیمارستان امام بهشهر آزمایش دادم. دیدم سه ماهه حامله ام.

مادرم وقتی دید رنگ و روم پریده پرسید: چی شده رقیه؟ چرا مات ات برده؟

هاج و واج گفتم: فکر کنم این یکی حتما دختره.

خیال مادرم راحت شد. گفت: چه اشکالی داره؟ دو تا پسر داری، یک دختر لازم داشتی. جنس تان جور می شود. دختر بیشتر از پسر غم خوار مادرش است.

خدا بیامرز خندخندان این حرفها را تحویلم داد و خبر نداشت توی دلم چه طوفانی به پا شده است.

* * *

۱۹ اسفند ۱۳۶۳ که محدثه ۴ روزه بود، من بعد از اذان صبح شروع کردم به تماس گرفتن با مریوان، تا اینکه ساعت ۷ صبح موفق شدم تماس بگیرم… یکی از سربازهای سپاخ مریوان گوشی را گرفته بود گفت:

حاجی گشت بوده، همین یک ساعت پیش خوابیده.

گفتم: خانم اش هستم. کار واجب دارم. بیدارش کنید.

رفت بیدار کرد. حاجی آمد گوشی را گرفت. تا جواب سلامم را داد گفت: چه بی موقع زنگ زدی؟!

هم تعجب کردم و هم ناراحت شدم. سابقه نداشت با من اینجوری صحبت کند. بلافاصله لحنش را عوض شد. توضیح داد: همین الان داشتم خواب می دیدم شهید شده ام دارند تابوت مرا می آرند مازندران.

گفتم: حاجی جان! من که قصد نداشته ام تو را از آرزوهایت جدا کنم. محمد مریض شده، محدثه دم به دقیقه گریه می کند. زودتر بیا ما را ببر مریوان… پدر و مادرم پیرند. حال و حوصله ونگ و وینگ بچه ها را ندارند.

گفت: سبحان الله! تو هم عجب فراموش کار شده ای حاج خانم. مگر من همه چی را به تو و دخترم نگفته ام… ولی باز هم دارم بهت می گویم، آمدنی در کار نیست. من به خواب امروزم ایمان دارم.

قبل از خداحافظی گفت:

عماره جان! منتظر باش. همین امروز خبر شهادتم به گوش ات می رسد.

این جمله را با مهربان ترین لحنی که در عمرم از او شنیده بودم به زبان آورد.

یک ساعت بعد رادیو اعلام کرد هواپیماهای عراقی چندبار مریوان را بمباران کرده اند. همین موقع محدثه شروع کرد به گریه کردن. بی اختیار آیه استرجاع به زبانم آمد:

انا لله و انا الیه راجعون.

 

شناسنامه دقیق کتاب:

برف سرخ

نویسنده: سید حسین مرتضوی کیاسری

ناشر: نشر ستاره ها

چاپ اول: زمستان ۱۳۸۷

قیمت: ۲۰۰۰۰ ریال

کنگره بزرگداشت سرداران و ده هزار شهید استان مازندران

 

نظر شما
پربیننده ها