مصاحبه با دختر شهيد مدافع حرم «‌رضايي» از شهداي لشكر فاطميون؛

2سال از شهادت پدرم مي‌گذرد اما هنوز سنگ مزار ندارد

شهيد «محمد صديق‌ رضايي» از اولين رزمندگان لشكر فاطميون بود كه سال 92 به سوريه اعزام شد. او با داشتن شغلي آزاد و درآمدي نسبتاً خوب، از همسر و پنج فرزندش دل كند و به راهي رفت كه بازگشتي برايش مقدر نبود.
کد خبر: ۲۴۱۲۱۱
تاریخ انتشار: ۰۷ خرداد ۱۳۹۶ - ۲۲:۳۲ - 28May 2017
به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، شهيد «محمد صديق‌ رضايي» از اولين رزمندگان لشكر فاطميون بود كه سال 92 به سوريه اعزام شد. او با داشتن شغلي آزاد و درآمدي نسبتاً خوب، از همسر و پنج فرزندش دل كند و به راهي رفت كه بازگشتي برايش مقدر نبود.

شهيد «رضايي» بارها و بارها رهسپار جبهه مقاومت اسلامي شد و در مناطق مختلفي از كشور سوريه حضور يافت. عاقبت نيز در فروردين سال 94 به شهادت رسيد. روح او در منطقه‌اي عروج يافته بود كه در سيطره دشمن قرار داشت. به همين خاطر پيكرش بازنگشت و تاكنون مفقود است. طي سفري كه به مشهد مقدس داشتيم، با «زهرا رضایی» دختر شهيد همكلام شديم تا فرازي از زندگي يكي ديگر از شهداي مظلوم مدافع حرم را تقديم حضورتان كنيم.
      
اغلب شهداي لشكر فاطميون از مهاجراني هستند كه زندگي‌شان دستخوش حوادث مختلفي بوده است، خانواده شما هم چنين سرگذشتي داشت؟

پدرم شهيد «محمد صديق ‌رضايي» سال 1366 به ايران مهاجرت كرد. بنا به دلايلي نام فاميل من را از نام فاميل مادرم برداشته‌اند. به همين خاطر فاميلي من و پدر تفاوت دارد. پدرم سالي كه ازدواج مي‌كند به سربازي مي‌رود، زماني كه شوروي به افغانستان حمله مي‌كند، پدر سرباز بود. اما چون عرق اسلامي داشت، سلاحش را به مجاهدان تحويل مي‌دهد. وی كمي بعد با عمويش كه جانباز جنگ افغانستان بود به ايران مي‌آيند. دو سال بعد هم مادرم به ايران مي‌آيد و همين جا ماندگار مي‌شوند. من به عنوان بزرگ‌ترين فرزند خانواده سال 69 به دنيا آمدم. ما در خانواده پنج فرزند هستيم.

گويا پدرتان از اولين گروه‌هاي اعزامي به سوريه بودند؟

سال 92 پدرم به همراه گروهي 10 نفره وارد سوريه مي‌شوند. البته شهيد توسلي ملقب به ابوحامد كه فرمانده سابق تيپ فاطميون بود، جزو اولين گروه لشكر فاطميون به سوريه رفته بودند. اولين گروه‌ها تقريباً از ارديبهشت 92 به آنجا اعزام مي‌شوند. در حالي كه پدرم آذرسال 92 اولين اعزامش انجام گرفت.

شهيد چند بار به سوريه اعزام شد و در چه تاريخي به شهادت رسيد؟

پدرم فرمانده بود و هر بار به يك منطقه اعزام مي‌شد. اوايل 45 روزه به مرخصي مي‌آمد، بعدها 75 روزه از سوريه برمي‌گشت و دوباره اعزام مي‌شد. ايشان در تاريخ 31/1/94 در منطقه درعا و طي عمليات بصرالحرير به شهادت رسيد. من از رزمنده‌هايي كه از عمليات زنده برگشتند پيگيري كردم. گفتند تير قناسه به بالاي ابرويشان اصابت كرده بود. البته فيلم پيكر پدر را هم ديده‌ام.

از نحوه شهادتشان اطلاع داريد؟ چطور شد كه پيكرشان به ايران بازنگشت؟

پدرم و تعدادي از همرزمانش طي عمليات بصرالحرير به محاصره مي‌افتند. همانجا نيز پدر به شهادت مي‌رسد. چون منطقه دست دشمن است، پيكرشان برنگشته و تا الان جبهه النصره پيكر شهدا را تحويل نداده است. فقط يك فيلم كه بعد از شهادتشان از پيكر شهدا گرفتند در اينترنت منتشر كردند. از طريق همين ويدئو ما متوجه شهادتش شديم. الان دستمان به جايي بند نيست تا پيگيري كنيم. يك بار كه پيكر 60 شهيد را مبادله كردند از پدرم خبري نبود. منطقه دست دشمن است و فعلاً كه اميدي نيست.

فيلمي كه گفتيد در اينترنت ديديد، از سوي تروريست‌ها منتشر شده بود؟

بله، آنها منتشرش كرده‌اند. پدرم هر وقت به سوريه مي‌رفت خيلي با ما تماس مي‌گرفت. بار آخر وقتي به سوريه رفت، از 25 اسفندماه 93 ديگر تماسش با ما قطع شد. روزهاي آخر وقتي زنگ مي‌زد، طور خاصي حرف مي‌زد. يك بار به مادرم گفته بود كه خانم مرا حلال كن. به مادر گفته بود: خوب شد خانه بودي و جواب دادي. خواستم حلاليت بگيرم. بعد گفته بود به دلتان بد راه ندهيد. بعد از 25 اسفند ديگر تماس نگرفت. نگران شديم چرا زنگ نزده است. سفره صلوات پهن كرديم. بعد از مدتي يكي از اقوام كه رزمنده بود برگشت، ساك پدر را آورده بود. اما به ما نمي‌گفتند كه او شهيد شده است. بعد از 20 روز بي‌خبري ساك پدر را آوردند. ديگران اخبار ضد و نقيض به ما مي‌رساندند، يكي مي‌گفت زخمي شده و در بيمارستان است. يا ديگري مي‌گفت كه در محاصره است. به همرزمش زنگ زديم و پرسيديم پدرم كجاست؟ گفت پدرتان حالش خوب است و به سركشي رفته است. ما همچنان نگران بوديم و رزمنده‌ها حرفي به ما نمي‌زدند. ناچاراً از اينترنت جست‌وجو كرديم تا اينكه ماه رمضان از طرف يك نفر فيلمي براي من ارسال شد كه در آن فيلم پيكر پدرم را ديدم. تير قناسه بالاي ابروي سمت چپش اصابت كرده و به شهادت رسيده بود.

كمي فضاي گفت‌وگو را عوض كنيم. اگر مي‌شود ما و خوانندگان را ميهمان يكي از ويژگي‌هاي شهيد كنيد.

 پدرم خيلي شوخ‌طبع بود. حرف‌هايش را با ضرب‌المثل مي‌گفت اما در عين حال خيلي قاطع بود. كسي بالاي حرفشان حرفي نمي‌زد، شخصيت خاصي داشت يعني حضورشان در هر جمعي پررنگ بود.

شغل‌شان در ايران چه بود؟

شغلشان در ايران صندوق‌سازي بود و كارگاه داشت.

چطور مي‌شود كه يك صنعتكار لباس رزم مي‌پوشد و به جبهه مي‌رود؟

شهيد با سابقه رزمندگي كه در افغانستان داشت خيلي پيگير رفتن به سوريه بود. اخبار را گوش مي‌كرد. ظهرها كه به خانه مي‌آمد اخبار را از تلويزيون پيگيري مي‌كرد. وقتي شنيد مزار «حجر بن عدي» از ياران امام علي (ع) را نبش قبر كردند، خيلي ناراحت شد. به فكر رفتن افتاد. اما نمي‌دانست چطور بايد اقدام كند. وقتي اعزام فاطميون به سوريه اعلام شد و دايي‌ام راهي سوريه شد پدر ديد كه راه جهاد باز است، بنابراين جنس‌هاي كارگاهش را فروخت و ديگر سفارش نگرفت. كارگاه را جمع كرد و قرض‌ها را داد و براي رفتن به سوريه ثبت‌نام كرد. يك بار كه اسم نوشته بود نگذاشتيم برود. ثبت‌نام كرده بود اما به اصرار ما نرفت اما دفعه بعدش گفت كارگاه را جمع كردم و تصميمم براي رفتن جدي است. بگذاريد بروم. يكبار كه بروم ديگر نمي‌روم. رفت و بعد از 45 روز از سوريه برگشت. اما 11 روز بيشتر نماند و دوباره اعزام شد. دفعه دوم كه مي‌رفت، شب بي‌سروصدا به حرم امام رضا(ع)رفت. ظهر روز بعد به منزل آمد و به مادرم گفت خانم! من دارم راهي سوريه مي‌شوم. مواظب خودت و بچه‌ها باش. مادرم هر چه گريه كرد و گفت قول دادي يكبار بيشتر نروي، قبول نكرد و رفت. بعد از ظهر خواهرم زنگ زد به من كه زهرا! بابا دوباره رفته سوريه، خواهرم زار مي‌زد و اشك مي‌ريخت. به پدر زنگ زدم. در راه تهران بود. خيلي التماس كردم بابا نرو. شهيد ميشي. گريه كردم كه برگرد براي اينكه دلم را نشكند گفت باشه برمي‌گردم. اما فردا شبش تماس گرفته و گفته بود به دمشق رسيده است.

با شهادت پدر چطور كنار آمديد؟

راستش هنوز با شهادت پدرم كنار نيامديم و هنوز باورمان نمي‌شود. تا لحظه‌اي كه پيكرش را نبينيم و مزارش را زيارت نكنيم، دلمان آرام نمي‌گيرد. يكسال با ديدن فيلم پيكرش اشك ريختيم. تا مدتي بعد از شهادتش، مادرمان خبر نداشت كه پدر شهيد شده است. من فيلم پيكر پدر را ديده بودم اما به مادر نشان نداده بودم. مسئولان هم مي‌گفتند كه آنها در محاصره هستند و خبر شهادتش را رسماً اعلام نمي‌كردند. گذشت تا اينكه يكسري از آشنايان براي تسليت به منزلمان آمد. چون آنها از شهادت پدر خبر داشتند، به ما تسليت گفتند. مادرم تعجب كرد و گفت چرا تسليت مي‌گويند؟ من هم گفتم چون پدرم شهيد شده است. مادر نمي‌خواست قبول كند. تا اينكه فيلم پيكر پدر را نشانش دادم و گفتم ببين بابا شهيد شده است. راستش همين الان با وجوديكه مي‌دانم پدرم ديگر برنمي‌گردد و من دختر شهيد هستم، اما خودم باورم نمي‌شود. با همين چشم‌هايم پيكرش را ديدم ولي باز هم نمي‌توانم باور كنم.

برخي از نااهلان مي‌گويند فاطميون براي پول به سوريه مي‌روند. جواب شما به اين افراد چيست؟

پدرم درآمدش خوب بود ولي به فكر مال دنيا نبود. خودش برادران و برادرخانمش را داماد كرد. خيلي پشتكار داشت. درآمد خوبي هم داشت. واقعيت اين است كه در دروازه را مي‌شود بست اما در دهان مردم را نمي‌شود. باز هم مي‌گويند مدافعان براي پول مي‌روند. اينها شهيد نيستند اگر در افغانستان جنگ مي‌كردند شهيد مي‌شدند! خيلي حرف‌ها مي‌زنند. اما نمي‌توانند نظر ما را تغيير بدهند. پدرم آدم مذهبي بود و هر صبح جمعه در دعاي ندبه و شب‌هاي سه‌شنبه در دعاي توسل شركت مي‌كرد. او نمي‌خواست غربت اهل بيت را ببيند. نمي‌توانست منتظر باشد تا دشمن به مرزهايمان برسد. نمي‌خواست از كنار جنايات تروريست‌ها بي‌تفاوت عبور كند. به همين خاطر رفت و به شهادت رسيد.

چه خاطره‌اي از پدر داريد؟

پدرم خيلي ياد مرگ مي‌كرد. پنج سال قبل از جنگ سوريه قاب عكس خودش را آورد و به ديوار خانه نصب كرد. يك روز برادرم توپش را به شيشه قاب عكس زد و قاب شكست. پدر قاب را دوباره گذاشت و گفت هر وقت از دنيا رفتم چند سال بعد كه چشمتان به عكسم افتاد يك خدا بيامرز بگوييد. هيچ گاه پيش ما نمي‌گفت در خط مقدم جبهه سوريه است، مي‌گفت من پشت جبهه هستم ولي در عكسي كه به دستمان رسيد، بالاي كوه نشسته بود و آن طرفش درياي مديترانه بود. شهيد در مناطق حلب، درعا، لاذقيه و دمشق خدمت كرده بود.
سخن پاياني.

مسئولان قول دادند سنگ قبر در گلزار شهدا براي يادبود پدرم بگذارند تا به يادش فاتحه بخوانيم. الان دو سال از شهادتش گذشته و شهادتش محرز است اما هنوز يك يادبود از پدرم در گلزار شهدا نيست.

منبع: روزنامه جوان







نظر شما
پربیننده ها