گفت‌وگو با رزمنده پيشكسوت آبادانی به مناسبت سالروز آغاز عمليات ثامن‌الائمه؛

پزشکان آبادانی در 100 متری دشمن مجروحان را مداوا می‌کردند

شكست حصر آبادان در پنجم مهرماه 1360، اولين پيروزی بزرگ رزمندگان در دفاع مقدس به شمار می‌رود. در واقع تا زمان آزادسازی آبادان از محاصره يک‌ساله‌اش، هيچ گشايش قابل توجهی در جبهه‌ها صورت نگرفته بود.
کد خبر: ۲۵۹۵۸۷
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۳۹۶ - ۰۷:۰۰ - 27September 2017
به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، شكست حصر آبادان در پنجم مهرماه 1360، اولين پيروزی بزرگ رزمندگان در دفاع مقدس به شمار می‌رود. در واقع تا زمان آزادسازی آبادان از محاصره يک‌ساله‌اش، هيچ گشايش قابل توجهی در جبهه‌ها صورت نگرفته بود و بعد از آن نوار پيروزی‌های رزمندگان يكی پس از ديگری رخ داد و دشمن را به لاک دفاعی فرو برد.

 آبادان شهري پرجمعيت با اهميت سوق‌الجيشي و اقتصادي بود كه اگر به دست دشمن مي‌افتاد، توازن جنگ تا حد قابل توجهي به نفع عراق تغيير مي‌كرد، اما مردم اين شهر در كنار رزمندگان بومي و غيربومي، ايستادند و جنگيدند تا اينكه سرود آزادي آبادان در پنجم مهرماه 1360 طي عمليات ثامن‌الائمه(ع) نواخته شد. غلامرضا نوروزي از رزمندگان آباداني است كه در گفت‌وگویی خاطرات ارزشمندي از روزهاي مقاومت و ايستادگي آبادان و رزمندگانش بيان مي‌دارد.

قطعاً در آبادان نيروي منسجمي مقابل دشمن ايستادگي كرد كه توانست يك‌سال محاصره دشمن را تحمل كند. سپاه آبادان از جمله اين نيروها بود، اگر مي‌شود از نحوه تشكيل و گسترش سپاه شهرتان بگوييد؟

مقاومت آبادان مرهون نيروهاي مردمي، بسيج، ارتش و... است. سپاه هم در كنار اين نيروها قرار گرفت و ايستادگي كرد. من كه پاسدار دوره اولي سپاه آبادان هستم، دوم مردادماه 1358 عضو سپاه شدم. قبل از آن در كميته محلي فعاليت مي‌كردم. دو يا سه دوره اول، مربي‌ها از تهران و ساير شهرها براي آموزش پاسدارها به آبادان مي‌آمدند اما بعد نيروهاي بومي شهر مستعد شدند و خودشان آموزش را برعهده گرفتند. دوره‌ها معمولاً 15 الي 20 روزه بود و در هر دوره هم حدود 30 نفر آموزش مي‌ديدند. اوايل تركيب نيروها بسيار ساده بود. اغلب «تفنگچي» بوديم و نهايتاً چند نفر بين‌مان به عنوان پاسبخش انتخاب مي‌شدند كه زير نظر مسئول عمليات فعاليت مي‌كردند. سپاه اوايل آچار فرانسه شهر بود. از پخش برنج و ارزاق گرفته تا رسيدگي به دعواها، مقابله با ضد انقلاب و... را انجام مي‌داد. كمي كه گذشت سپاه آبادان گستردگي زيادي پيدا كرد و حتي بخش عشاير را راه‌اندازي كرديم. سه مركز داشتيم كه يكي در خود شهر، ديگري در اروندكنار و سومي در جزيره مينو بود. از نظر اطلاعاتي اشراف خوبي روي گروهك‌ها و خصوصاً خلق عرب داشتيم.

بعثي‌ها پيش از آغاز رسمي جنگ به مناطق مرزي تجاوز مي‌كردند، براي رويارويي با دشمن چه اقداماتي انجام مي‌داديد؟

ما سعي مي‌كرديم اشراف اطلاعاتي به اوضاع منطقه داشته باشيم و آمادگي‌مان را حفظ كنيم. به همين خاطر عده‌اي دائماً در اروندكنار يا جزيره مينو گشت زني مي‌كردند و عده ديگر هم به امور آموزشي مي‌پرداختند. شهريور 59 هنوز جنگ شروع نشده بود كه من همراه تعدادي از همرزمانم براي آموزش به ميدان تير اعزام شدم. هنوز اول كارمان بوديم كه گفتند برگرديد. رفتيم و خبر دادند عراق به دهلران، مهران و ايلام حمله كرده است و از ما تقاضاي كمك كرده‌اند. سرلشكر غلامعلي رشيد بر اساس آشنايي كه با آقاي كياني فرمانده سپاه آبادان داشت درخواست نيروي كمكي كرده بود. خلاصه يك گروه 30 نفره تشكيل داديم و به پاگان كرخه رفتيم. آنجا گفتند عراقي‌ها به مرز حمله كرده و مردم مهران آواره شده‌اند. به مناطق مرزي كه رفتيم گلوله‌هاي توپ عمل نكرده عراقي‌ها را در اطرافمان مي‌ديديم. مدتي آنجا بوديم تا اينكه فرمانده سپاه ايلام از ما كمك خواست و به منطقه ميمك رفتيم. در ميمك خبر شروع جنگ و مورد حمله قرار گرفتن پالايشگاه آبادان را شنيديم. بايد از همان مسيري كه رفته بوديم برمي‌گشتيم. طي راه نصف روزي در مهران مانديم و مقابل دشمن خط تشكيل داديم. همان جا چند نفر از بچه‌ها مجروح شدند. بعد دوباره به سمت آبادان حركت كرديم و به نظرم سوم يا چهارم مهر بود كه دوباره به شهر رسيديم. اوضاع به هم ريخته بود. در پالايشگاه ذخاير بزرگ بنزين مورد حمله دشمن قرار گرفته بودند. هر كدام از اين مخزن‌ها را كه مي‌زدند چنان انفجاري رخ مي‌داد كه فنس‌هاي اطراف پالايشگاه چند صد متر آن طرف‌تر پرت مي‌شدند. چهره همه مردم از دود و سياهي مثل حاجي فيروز شده بود. شرايط واقعاً سختي بود.

وضعيت خرمشهر از همان اوايل جنگ وخيم شد؟ رزمنده‌هاي آباداني به خرمشهر كمك مي‌كردند؟

بله،آن اوايل بچه‌هاي آبادان به خرمشهر مي‌رفتند و كنار رزمنده‌هاي اين شهر مي‌جنگيدند،اما بعد كه عراق از كارون عبور كرد و به جاده اهواز- آبادان رسيد و سپس به سمت جاده آبادان- ماهشهر آمد، خود آبادان به محاصره در آمد. عراقي‌ها در مقطعي حتي از بهمنشير عبور كردند، لذا بچه‌هاي ما ناچار شدند براي حفظ خود آبادان بسيج شوند. سپاه آبادان يك كار خوبي كه كرد تقسيم نيروها در محلات خودشان بود. مثلاً ما كه اهل محله سده بوديم، مأمور حفظ امنيت و آرامش محله خودمان شديم و بقيه نيروها هم به همين ترتيب. در محلات پايگاه‌هاي مقاومت تشكيل داديم كه تقريباً تمام امور مردم را رتق و فتق مي‌كرديم.

وقتي عراق از كارون عبور كرد، متوجه حضورشان نشديد؟ چون اگر آنجا جلوي‌شان گرفته مي‌شد، در تداوم پيشروي‌شان موفق به محاصره شهر نمي‌شدند؟

وقتي دشمن از كارون گذشت و به جاده

اهواز- آبادان مسلط شد، عده‌اي از مردم همان جا اسير شدند. خانم معصومه آباد كه كتاب خاطراتش منتشر شده است، از اسراي همين منطقه بود. با شنيدن خبر آمدن عراقي‌ها، من همراه يك گروه 50 نفره از پل ايستگاه هفت به آن طرف بهمنشير رفتم. عراقي‌ها تا روستاهاي سليمانيه و محمديه پيش آمده بودند. ما در روستاي مآرد كه يك روستا پايين‌تر است مستقر شديم. زمانش تقريباً 18 يا 19 مهرماه 59 بود. آنجا ديديم عراقي‌ها يكي از جنگنده‌هاي ما را هدف قرار دادند و متأسفانه خلبانش به قسمت عراقي‌ها افتاد. بعثي‌ها با تانك و نفربر به سراغ ما مي‌آمدند و ما جز ژ. 3 و يكي دو تا توپ 106 كه آنها هم گير مي‌كردند سلاح ديگري نداشتيم. در خط مآرد يكي از بچه‌ها به اسم شكرالله كه بعدها شهيد شد ديده‌باني مي‌كرد. ايشان روي خاكريز بود و گزارش مي‌داد كه عراقي‌ها دارند مي‌آيند و اينطور كردند و آن طور آمدند و...تا اينكه يكدفعه با فرياد الله‌اكبر گفت هلي‌كوپترهاي خودي يكي از تانك‌هاي عراقي را زدند. ما هم تهييج شديم و دويديم به آن طرف خاكريز و دشمن را تعقيب كرديم، اما اسلحه خيلي از بچه‌ها گير كرد و توپ 106 مان در گل‌ولاي فرو رفت. عراقي‌ها كه ديدند كار خاصي نمي‌كنيم، برگشتند و ما هم به روستاي مآرد عقب‌نشيني كرديم. روز بعد يكي از ماشين‌هاي ما را زدند كه دو نفر از همرزمانم شهيد شدند و من هم دچار موج گرفتگي شدم. همان روز عراقي‌ها به سمت مآرد آمدند و بچه‌ها ناگزير شدند به داخل شهر عقب‌نشيني كنند. منتها عراقي‌ها بنا به دلايل نامعلومي جلوتر نيامدند. وقتي عمليات ما در آن طرف بهمنشير موفق نشد، عراقي‌ها به سمت جاده آبادان- ماهشهر رفتند و آنجا مستقر شدند. بعد هم كه قضيه ذوالفقاريه پيش آمد.

اين موضوع مربوط به اوايل آبان ماه است. گويا عراقي‌ها يك بلد داشتند كه آنها را تا روستاي سادات در آن طرف بهمنشير راهنمايي كرده بود. عراقي‌ها درست از جايي وارد ذوالفقاريه شده بودند كه بهمنشير كمترين عرض را داشت. وقتي بعثي‌ها به روستاي سادات رسيدند، اولين كارشان اين بود كه همه اهالي را در خانه‌اي جمع‌كردند تا كسي خبر آمدن شان را به رزمنده‌ها نرساند. سپس با استفاده از طراده كه پلي شناور است، از رودخانه عبوركردند. بعد قضيه درياقلي سوراني و خبررساني او به رزمنده‌ها پيش مي‌آيد. درياقلي اوراقچي ماشين بود. آدم مستقل و ماجراجويي هم بود. قبلاً داخل آبادان در يك گاراژ، ماشين‌هاي اوراقي را جمع مي‌كرد. بعد شهرداري از او خواست بساطش را جمع كند و به خارج از شهر برود. ذوالفقاريه در منتهي اليه آبادان قرار دارد. درياقلي به آنجا رفت و هشتم آبان هم كه شاهد آمدن دشمن بود. آن روز درياقلي با دوچرخه خودش را به مسجد رسول(ص) و مسجد امام حسن(ع) مي‌رساند و آمدن دشمن را گزارش مي‌دهد.

خود شما در حماسه ذوالفقاريه شركت داشتيد؟

بله بودم. عراقي‌ها براي اينكه گراي بچه‌هاي ما را بگيرند و بفهمند اين طرف بهمنشير چقدر نيرو مستقر است، روز قبل از حمله به ذوالفقاريه از آن طرف شط به نيروهاي ما شليك مي‌كنند. نيروها هم جواب‌شان را مي‌دهند. همان شب قرار شد ما به آن طرف بهمنشير برويم و عملياتي انجام بدهيم، لذا در نخلستان ذوالفقاريه مستقر شديم و در انتظار لنج بوديم كه دور و بر چهار صبح خبر دادند شناور را زده‌اند و عمليات منتفي است. خسته و كوفته به مقرمان در مدرسه 17 شهريور كه حوالي پالايشگاه است، برگشتيم. تازه خوابيده بوديم كه يكباره خبر دادند عراقي‌ها به ذوالفقاريه آمده‌اند! دو تا اتوبوس پر نيرو شديم و راننده ما را از جاده كنار پالايشگاه به طرف ذوالفقاريه برد. اين جاده از آن طرف شط ديد داشت و هرچه گفتيم از اينجا نرو قبول نكرد. يك روحيه لوطي مسلكي داشت و در جواب ما مي‌گفت عراقي‌ها بي‌خود مي‌كنند ما را بزنند و ليچار بارشان مي‌كرد! خلاصه با سلام و صلوات جزو اولين نيروها بوديم كه به نخلستان ذوالفقاريه رسيديم و ديديم يكسري سرباز از ساختماني وارد و خارج مي‌شوند. لباس خاكي داشتند و نمي‌دانستيم ايراني هستند يا عراقي. وقتي متوجه سلاح‌هاي كلاششان شديم، فهميديم عراقي هستند. همزمان آنها هم ما را ديدند و با فرياد به طرف پشت ساختمان دويدند. از همان جا درگيري شروع شد.
 
من مسئول يك گروه شدم و شهيد قبادي نيا، گودرزي و شهيد اكبر عليپور هم فرماندهي گروه‌هاي ديگر را برعهده گرفتند. خلاصه عراقي‌ها كه نه راه پيشروي داشتند و نه راه بازگشت به كنار بهمنشير فرار كردند و با داد و فرياد مي‌خواستند كه نيروهاي‌شان به كمك آنها بيايند. دشمن شكست سختي در ذوالفقاريه خورد. اسرا و كشته‌هاي زيادي داد. خود ما يك نفر اسير گرفتيم كه طرف قدش به دو متر مي‌رسيد. من كه يقه اسير را از پشت سر گرفته بودم، دستم كاملاً بالا مانده بود!

به نظر شما رمز موفقيت آبادان طي يك‌سال محاصره‌اش چه بود؟

رمز موفقيت در ايستادگي مردم بود. خيلي از مردم در شهر ماندند و از سيستم خدمات شهري گرفته تا محافظت از تأسيسات داخلي پالايشگاه، شهرداري، حتي فضاي سبز، اتوبوسراني و... را سرپا نگه داشتند. با وجود آتش دشمن بيمارستان‌هاي شهر به كارشان مشغول بودند. بيمارستان شهيد بهشتي (شير خورشيد سابق) بيمارستان طالقاني و بيمارستان شركت نفت خوب مقاومت كردند. بيمارستان شركت نفت در اين سوي اروندرود 100 متر با عراق فاصله داشت، اما تا مدتي زير آتش دشمن به كارش ادامه مي‌داد. همين مردم بودند كه شبكه برق و سيستم مخابرات را سرپا نگه داشتند. خود سپاه آبادان با تلفن ويژه‌اي با تهران ارتباط داشت. مادر خود من تا قبل از آمدن عراقي‌ها به ذوالفقاريه در شهر مانده بود و همراه تعداد ديگري از زنان براي رزمنده‌ها آشپزي مي‌كرد. بعد از قضيه ذوالفقاريه گفتند زنان بايد شهر را ترك كنند و مادرم هم به ماهشهر رفت.

در دوران محاصره شهر غذاي‌تان چطور تأمين مي‌شد؟

مدتي كه كارمان به خوردن نان خشك كشيده بود، اما آبادان شهر بزرگي است و زمان محاصره كلي لنج پر از جنس و مغازه‌هاي خواروبارفروشي داشت. روحاني‌هايي مثل آيت‌الله جمي امام جمعه شهر يا شيخ عيسي طرفي امام جمعه موقت و همين طور آقاي ده دشتي مسئول حوزه علميه آبادان كه جانباز هم بود، حكم دادند مي‌توانيم از اموال برجاي مانده از لنج‌ها يا برخي از مغازه‌ها براي ارتزاق استفاده كنيم. بعد از اينكه اموال ليست برداري مي‌شدند، ما از اجناس استفاده مي‌كرديم. اول فرمانداري و شوراي مساجد اين كار را برعهده داشتند و بعد بسيج عهده‌دارش شد. همين طور براي تأمين سوخت از ماده‌اي به نام بَنزَن كه ماده اوليه بنزين است و در پالايشگاه موجود بود استفاده مي‌كرديم.

در عمليات ثامن‌الائمه هماهنگي نيروهاي حمله‌كننده به دشمن و نيروهاي مدافع خود شهر باعث موفقيت اين عمليات شد؟ شما در اين عمليات چه مسئوليتي داشتيد؟

وقتي عراق از ذوالفقاريه عقب نشست، مدت كوتاهي روي جاده آبادان- ماهشهر مستقر بود. ما هم آن طرف شط مقابلش خط تشكيل داديم. آنجا من فرمانده يك گردان متشكل از نيروهاي آباداني و تهراني بودم. چون دشمن همچنان به شهر ديد داشت، شهيد موذني تلاش كرد با تصرف تپه‌هاي مدن، دشمن را به عقب براند. عمليات اولش موفقيت آميز نبود، اما در ارديبهشت سال 60 دوباره به مدن حمله كرد كه اين بار موفق به آزادسازي تپه‌ها شد و خودش هم در همين عمليات به شهادت رسيد. با آزادسازي تپه‌ها، عراقي‌ها چون عقبه‌شان به كارون مي‌خورد، احساس ناامني كرده و تا جاده اهواز- آّبادان عقب‌نشيني كردند. سپس در عمليات «فرمانده كل قوا خميني روح خدا» كه ارتش و سپاه در خرداد سال 60 به صورت مشترك انجام دادند نيز عراقي‌ها حدود پنج كيلومتر از ساحل كارون را از دست دادند. همه اينها كمك كرد تا دشمن در منطقه آسيب‌پذير شود. بعد از عقب نشستن دشمن از منطقه روبه‌روي ذوالفقاريه، ما هم خط‌مان را جمع كرديم و به ايستگاه 12 رفتيم.
 
آنجا آقاي كاظم شعيب‌زاده و آقاي لاردو مسئول خط بودند. شب عمليات ثامن‌الائمه من فرمانده يك گردان تقويت شده بودم. قرار شد وقتي خط عراق شكست مسيري در كنار جاده آبادان- اهواز (دوراهي نفت) را ادامه دهيم و از اين جاده وارد عمل شويم،اما نيم ساعت مانده به شروع عمليات، آقاي اسحاق عساكره و نيروهايش كه روي جاده اهواز- آبادان بودند موقعيتشان لو مي‌رود و زودتر به خط دشمن مي‌زنند و خط عراقي‌ها را تصرف مي‌كنند،لذا وقتي گردان ما طبق قرار حركت كرد، دشمن جلوي‌ما نبود كه بخواهيم با آنها درگير شويم. ما رفتيم و نزديك كارون در جوي آبي مستقر شديم. دشمن از آن طرف كارون ما را مي‌كوبيد و چند شهيد و مجروح داديم. تصميم گرفتيم دژي مقابل خط دشمن ايجاد كنيم. با نيروهاي سردار قرباني براي ايجاد خاكريز تلاش كرديم. فاصله ما با دشمن تنها 200 متر بود و هر كسي پاي لودر مي‌نشست امكان شهادتش مي‌رفت. بالاخره لودرها خاكريز را زدند و تا 10 الي 15 مهر خط كاملاً تشكيل شده بود. حسرت تصرف آبادان تا ابد در دل دشمن ماند.

اگر مي‌شود ما را مهمان خاطره ماندگاري از روزهاي حضورتان در جبهه‌هاي جنگ كنيد؟

بعد از شكست حصر آبادان، ما در جزيره مينو و اروندكنار و كناره كارون خط داشتيم. در عمليات الي‌بيت‌المقدس ديديم عراقي‌ها خط آن طرف كارون را تخليه كردند. بچه‌ها قايق آوردند و رفتند آن دست آب و چند نفر از نيروهاي جيش‌الشعبي را به اسارت گرفتند. بعد با قرارگاه تماس گرفتيم تا خبر تخليه خط دشمن را اطلاع دهيم. خودمان هم چند نفر را براي شناسايي به آن طرف كارون فرستاديم، اما عراقي‌ها در خط دوم و سوم همچنان حضور داشتند و نيروهاي شناسايي را به اسارت گرفتند. يكي از نيروها كه توانسته بود فرار كند، خبر اسارت بچه‌ها را آورد. با شنيدن اين خبر همگي پكر و ناراحت شديم. كاري هم از دستمان برنمي‌آمد كه انجام دهيم، اما ناگهان عصر ديديم نيروهاي شناسايي دوباره به مقر برگشتند! واقعاً تعجب آور بود اينها كه صبح اسير شدند چطور عصر به مقر برگشتند؟ در جواب گفتند وقتي عراقي‌ها ما را با جيپ به پشت جبهه منتقل مي‌كردند، رزمندگان شركت كننده در عمليات الي‌بيت‌المقدس، روي جاده اهواز-خرمشهر مستقر شده بودند. عراقي‌ها هنوز نمي‌دانستند كه نيروهاي ما تا اين حد پيشروي كرده‌اند. خلاصه رزمنده‌ها به جيپ دشمن حمله كردند و عراقي‌ها پا به فرار گذاشتند. ما هم نجات پيدا كرديم و با پاي خودمان به آبادان برگشتيم.

منبع: روزنامه جوان
نظر شما
پربیننده ها