محسن رفیقدوست/2:

منتظری برای حفظ هاشمی خواستار عزل لاجوردی بود

آقای منتظری می‌دانست دو گروه به‌شدت دارند روی مهدی هاشمی کار می‌کنند، یکی گروه سپاه و دیگری هم وزارت اطلاعات. این دو گروه نمی‌دانستند خود امام هم داشت در باره او تحقیق می‌کرد و نفهمیدند از کجا بود.
کد خبر: ۳۰۲۶۲
تاریخ انتشار: ۱۱ مهر ۱۳۹۳ - ۲۱:۰۷ - 03October 2014

منتظری برای حفظ هاشمی خواستار عزل لاجوردی بود

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، محسن رفیقدوست در بخش اول خاطرات خود به تقدم در نفاق شناسی لاجوردی اشاره کرد. بخش دوم این گفتگو به ریشه یابی مواجهه منتظری با وی پرداخته است.

در بسیاری از برخوردهایی که با شهید لاجوردی می شد؛ مثل تفحص نمایندگان از اوین، ردپای تیم منتظری آشکار است. ریشه اختلاف منتظری با شهید لاجوردی چه بود؟
ریشه در همان موضوع مهدی هاشمی بود. بعد از آزادی آقای منتظری از زندان؛ یکبار من را خواست و گفت نظرت درباره سید مهدی هاشمی چیه، گفتم چه نظری؟ گفت تو هم معتقدی سید مهدی هاشمی شمس آبادی را کشت؟ گفتم آنکه شمس آبادی را خفه کرد او نبود اما فرمانده گروه «هدفی ها» که شمس آبادی را کشتند سید مهدی هاشمی بوده است. گفت از کجا می گویی؟ گفتم آن مقطع من در خدمت شما در زندان بودم اما مؤتلفه تحقیق کرده و به این نتیجه رسیده بود و به من هم اطلاع دادند.
گفت اگر من بگویم سید مهدی هاشمی مقصر نیست چه می گویی؟ گفتم چون شما آیتالله منتظری هستید، میفرمایید شب است، میگویم باشد. چشمهای من گویا اشتباه می بیند. خداحافظ شما.
یا در موضوعی امام مجوز داده بود که نهضت های آزادی بخش با نظر آقای منتظری خرج کن و او گفته بود بده به سید مهدی هاشمی و سید مهدی هاشمی رفته بود داده بود به یک فردی که به ایران پناهنده شده بود و او و همراهانش عرق خریده و خورده بودند، رفتم به سید مهدی هاشمی اعتراض کردم، مهدی هاشمی گفته بود مگر اینها را آوردهایم اینجا حمد و سورهشان را درست کنیم؟ ما اینها را جلوی صدام آوردهایم. آقای منتظری گفت تو دخالت نکن، خودم حل میکنم. اینها نشان می دهد که موضوع مهدی هاشمی به قبل تر از زمان برخورد بر می گردد.

می شود کمی دقیقتر توضیح دهید؟
زمانی شهید رجایی نخستوزیر بود، یک روزی مرا صدا کرد و گفت: «یکی به نام ایاد سعید ثابت با عدهای توسط سپاه به ایران آمده، میدانی؟» گفتم: «آره». پرسید: «چه کسی او را آورده؟» جواب دادم: «مهدی هاشمی که مسئول نهضتهاست. میگویند در عراق قبل از اینکه صدام حاکم شود در حزب بعث این فرد مافوق صدام بوده است، بعد از اینکه صدام حاکم میشود این شخص با او مخالفت میکند و به سوریه فرار میکند. سیدمهدی هاشمی در شناساییهایی که کرده گفته باید او را به ایران بیاورند تا اینجا در مقابل صدام عَلَمش کنیم».
شهید رجایی پرسید: «بعثی است؟» جواب دادم: «آره». گفت: «امروز احمدآقا به من زنگ زد و گفت، امام فرموده آقای رجایی به حاجمحسن بگوید که این را از ایران بیرون کنید». گفتم: «من در سپاه مسئول تدارکاتم. این مورد مربوط به واحد نهضتهاست و به فرماندهی سپاه مربوط میشود». بدون توجه به حرف من دو باره گفت: «حاجمحسن! احمدآقا به من زنگ زده گفته به حاجمحسن بگو این را بیرونش کنید».

 من عضو شورای فرماندهی و مسئول تدارکات بودم. قرار بود رجایی یک مبلغی برای بودجه جنگ به ما کمک کند. پرسیدم: «بودجه را چه میکنی؟» جواب داد: «میروی ایاد سعید ثابت را بیرون میکنی، بعد میآیی پول را میگیری!» در سپاه جلسه شورای فرماندهی تشکیل دادیم. سیدمهدی هاشمی گفت، شما این کار را نکنید تا من بروم از طریق آقای منتظری این مشکل را حل کنم. من دو باره با رجایی تماس گرفتم، از طرفی پول هم برای ما حیاتی بود و هر یک ساعتی که این پول به ما نمیرسید برای ما مشکلساز بود، هر بار که به ایشان زنگ میزدم، ایشان میگفت: «من نمیدانم، مولا گفته باید او را بیرون کنی و تا وقتی بیرونش نکنی به تو پول نمیدهم». دیدم چارهای ندارم، از تدارکات با عدهای مسلح رفتم. خودم هم فهمیده بودم که این شخص باید از ایران اخراج شود ، چون صحنهای را دیده بودم که با انقلاب نمیخواند. یک فالکوم اجاره کردم و از سپاه نیروها را بردیم و آن شخص را هم در ماشین گذاشتم و همه را به فرودگاه بردیم و سوار هواپیمای فالکوم کردیم.
وقتی هواپیما پرواز کرد، رفتم دفتر نخستوزیری و گفتم: «ایاد سعید ثابت را بیرون کردم». ایشان هم گفت: «برو پولت را بگیر». بعد هم به من گفت «فکر نکن شاهکار کردهای و باید توبه کنی که 48 ساعت دستور امام را با تأخیر انجام دادهای. اگر بیرونش نمیکردی، دفعه دیگر با تو ملاقات هم نمیکردم ».

درباره علت مخالفت منتظری با شهید لاجوردی توضیح می دادید.
آقای منتظری میدانست دو گروه بهشدت دارند روی مهدی هاشمی کار میکنند، یکی گروه سپاه و دیگری هم وزارت اطلاعات. این دو گروه نمیدانستند خود امام هم داشت در باره او تحقیق میکرد و نفهمیدند از کجا بود. روزی که رضا سیفاللهی و آقای ریشهری خدمت امام رفتند که نتیجه را بدهند و گفتند اینها از این تاریخ شروع کرده و این تعداد آدم کشتهاند و تقریباً شبیه هم بود، آقا لیستی را در آوردند و گفتند شما این دو نفر را جا انداختهاید.
آقای منتظری اینها را میدید و میدانست اگر لاجوردی سر کار باشد برخورد شدید خواهد کرد.

این اختلافات در زندان ریشه نداشت؟
آقای منتظری از داخل زندان با آقای لاجوردی تفاوت دید داشت. بیرون که آمد بیشتر شد. مثلا در زندان که بودیم با وحید لاهوتی برخوردی پیدا کردم. در این برخورد، ایشان از وحید طرفداری کرد. دو زندانی آنجا بودند که با ما در یک بند بودند و در دو طبقه بودیم. اول با من همبند بودند. یکیشان به نام اصغر زمانی کشته شد. یکی اصفهانی بود و دیگری قمی. یکی هم به نام محمد سیدالمحدثین که الان رئیس دفتر سیاسی منافقین است، آقای منتظری این دو تا را خیلی دوست داشت. درباره این دو تا که انتقاد می کردیم  میگفت چهشان است؟ مبارزند. میگفتم اینها با امام مخالفند. در بحثهایی که با ایشان میکردم، علاقهاش به مجاهدین خلق خیلی زیاد بود. این علاقه بود که بروز می کرد و آخرین ناراحتیای که ابراز کرد اواخر عمر امام بود که امام را جلاد قلمداد کرد.

این خوش بینی در چه حد بود؟
خود آقای منتظری برایم تعریف کرد قبل از اینکه آزاد بشویم، رجوی و سران منافقین آمدند پیش من و گفتند مثل اینکه انقلاب دارد پیروز میشود. شما که نمیتوانید حکومت کنید. بدهید به ما حکومت کنیم. فکرش را کرده بودند! میبینید دیدش نسبت به آنها مثبت بود.

با این ترسیمی که شما کردید،چرا آقای منتظری فتوای نجاست اینها را امضا کرد؟ آقای لاجوردی جزو حامیان نقل فتوا بود و آقای منتظری در کنار برخی دیگر فتوا دهنده!
از نظر فقهی هیچکس فقاهتش را رد نمیکرد. حرف این بود که میگفتند او در بعضی جاها به سادهلوحی میافتد. بیشتر سادهلوحیهایش هم در برخوردهای سیاسی بود. به نظر من همه اینها در یک جمله امام که در زندان به آن رسیده بودم خلاصه میشود. وقتی امام اعلامیه دادند گفتند ایشان سادهلوح است، یک عده گفتند چرا امام این حرف را میزند؟ گفتم به خدا سادهلوح است. گفتند تو چرا این حرف را میزنی؟ گفتم دلیل میآورم. وقتی با آقای منتظری در زندان بودیم، ایشان یک دختر کوچک داشت. خیلی هم او را دوست داشت و سپرده بود هر وقت نوبت ملاقات است بدون او نیایند. هر وقت او را برای ملاقات میآوردند، وقتی برمیگشت شنگول بود. وقتی نمیآوردند ملاقات را ترک میکرد و میآمد. یک روز سر سفره نشسته بودیم. آقای لاهوتی خواست با آقای منتظری شوخی کند و گفت انشاءالله آن دخترت بمیرد! آقای منتظری ناهار را ول کرد، رفت گوشه اتاق نشست و زانوهایش را بغل و عین زن بچه مرده گریه کرد. آقای هاشمی گفت با حرف این شیخ پیزوری که دختر تو نمیمیرد. رفتیم و نازش کردیم و او را آوردیم.
وقتی تغییر مواضع شد، منافقین لیستی تهیه کرده بودند، من هم جزو کسانی بودم که میگفتند بیا طرف ما. احمد احمد وقت گرفت و بهرام آرام آمد پیش من. مقدماتی را چید و گفت: «حالا که اعلام مواضع کردهایم، دو دسته شدهایم. یک دسته ما را قبول ندارند و بر همان میثاق مجاهدین خلق هستند. ما تغییر مواضع دادهایم و طرفدار مارکسیسم هستیم و در میان سمپاتهایمان هم در همه صنفها آنهایی را که به نظرمان مثل ما هستند انتخاب کردهایم». گفتم: «مثلاً در میان روحانیون چه کسی را انتخاب کردهاید؟» گفت: «آقای طالقانی». گفتم: «در میان بازاریها چه کسی؟» گفت: «تو». گفتم: «تو به گور پدرت خندیدی. برو بیرون» و یک کشیده هم به او زدم. شاید بعضی از پاکبازیهای ما اینها را به فکر انداخته بود ما دین هم نداریم.
در جلسهای که علمای زندان نشستند و منجر به صدور فتوا شد، گفتند ما به خاطر اینکه میگفتیم برای مبارزه با رژیم با اینها زندگی مسالمتآمیز داشته باشیم، این حکم اسلامی را اجرا نمیکردیم و میگفتیم این به نفع مبارزه است و حکم ثانویه بود، اما بعد دیدیم فسادی که در اثر این آمیزش به وجود آمد به مراتب بیشتری از نفعی است که فکر میکردیم و حکم ثانویه از بین میرود. از نظر آقای منتظری مارکسیست که پاک نبود، باز برمیگردد به همان نجاست...  

از نقل فتوا در زندان پشیمان نشد؟
نه. منتها ایشان تا همان آخر میگفت با اینها باید بسازیم.

نظر شما
پربیننده ها