روایتی داستانی از طواف پیکر رستم قاسمی در حرم رضوی؛

خادم کشیک دوم

«مهرداد» طواف پیکر رستم قاسمی در حرم رضوی را اینگونه روایت می‌کند: آرام‌آرام بغض به گلوی خدام راه پیدا می‌کند تا اینکه یکی از خدام جلو می‌آید و با صدای بلند می‌گوید حاج رستم قاسمی خادم کشیک دوم بود امشب هم کشیک دوم است، خودش را به کشیک رساند.
کد خبر: ۵۶۰۹۹۹
تاریخ انتشار: ۲۱ آذر ۱۴۰۱ - ۱۱:۰۲ - 12December 2022

گروه استان‌های دفاع‌پرس - «سید علیرضا مهرداد» نویسنده دفاع مقدس؛ چند سالی هست که ذهنم شدیداً درگیر رستم‌خان قاسمی است و هر وقت مجبور به جستجوی این نام می‌شوم پنجره‌های زیادی به نام رستم قاسمی وزیر نفت دولت احمدی‌نژاد و وزیر راه و شهرسازی دولت حجت‌الاسلام رئیسی باز می‌شود و من بین این رستم و آن رستم نمی‌توانم نسبتی برقرار کنم.

قهرمان قصه من رستم‌خان قاسمی در بهار ۱۳۴۲ در منطقه‌ی محمله در حوالی گرمشت و خنج در جنوب استان فارس در یک نبرد نابرابر با مأمورین ژاندارمری و ساواک رژیم پهلوی به شهادت رسید. درست همان بهاری که این رستم قاسمی وزیر نفت کمی آنطرف‌تر در شهر مهر چشم به جهان می‌گشود.

رستم قصه من خان بود، کلانتر ایل لر. یک خان متدین نماز شب خوان. یک خان عشایر غیور. خانی که به اطاعت از مرجع تقلید خودش حاج‌آقا روح‌الله خمینی در خرداد ۴۲ قیام کرد. رستم‌خان قصه من از شنیدن خبر فاجعه فیضیه و خروش حاج‌آقا روح‌الله خمینی بر علیه ظلم و شقاوت محمدرضا پهلوی چنان برآشفت که مأموران پاسگاه عماد دِه را به گلوله بست.

این روزها دارم صفحات پایانی قصه‌ام را می‌نویسم صحنه‌های در منطقه‌ی گرمشت در محرم سال ۴۳ که صحنه‌ای دیگر از عاشورا رقم خورد. حالا باز نام رستم قاسمی بر سر زبان‌ها افتاده. رستم قاسمی از وزارت راه استعفا داد، رستم قاسمی از بیماری رنج می‌برد و نهایتا این خبر تلخ رستم قاسمی وزیر راه و شهرسازی دولت حجت‌الاسلام رئیسی درگذشت.

دوباره ذهنم از رستم‌خان قاسمی کلانتر شهید ایل لر می‌رود به سمت رستم قاسمی وزیر و رمز و راز بین این دو قصه خودم...

درست زمانی که قصه من دارد به پایان می‌رسد.

خادم کشیک دوم

جناب مهدی‌پور در بسیج عشایری تهران بی‌صبرانه منتظر تحویل کتاب است و امروز حتماً آقای مهراندیش زنگ می‌زند و پیگیر کتاب می‌شود، قصه رستم قاسمی وزیر نفت هم به پایان می‌رسد.

ظاهراً رستم قاسمی بر اثر بیماری سرطان درگذشته و من پای تلوزیون می‌نشینم و خاطره‌های موتورسواری و تاکسی‌سواری وزیر نفت را نگاه می‌کنم و با خنده‌های رستم‌خان گریه می‌کنم.

شب کشیک حرم دارم و امشب کشیک دوم است مثل یک بچه خوب و سربراه غسل زیارت می‌کنم و لباده خدمت می‌پوشم و عازم حرم مطهر امام رضا علیه السلام می‌شوم. پست اولم جلوی درب طلاست. شیخ محمد بنی‌اسد که از قبل قرار داشته سر می‌رسد و کمی باهم گفت‌وگو می‌کنیم. قبل پایان پست، آقا یوسف یوسفی با دکتر محمود صادقی سر می‌رسند و می‌گویند: «بعد از پایان پُست می‌خواهیم برویم تشییع جنازه شهید.»

با تعجب می‌گویم: «این وقت شب؟ تشییع جنازه شهید؟ کجا؟»

یوسفی با همان لحن همیشگی می‌گوید: «توبیا چه کار داری!»

دکتر صادقی می‌گوید: «رزق است برادر رزق.»

بعد از پایان پست، پشت سر آقای یوسفی ردیف می‌شویم و سر از دارالمرحمه در می‌آوریم. تعدادی از خدمه و دربان‌ها به همراه شماری از مسئولین آستان قدس آنجا جمع‌اند می‌ایستیم تا آقای نظری استاندار و فرمانده‌هان نظامی سر می‌رسند.

دارالمرحمه زیر رواق امام خمینی قرار دارد و دری از آن به زیر گذر حرم باز می‌شود.

از آقای ابراهیمی می‌پرسم چه خبره همشهری؟

می‌گوید: «دارند پیکر آقای رستم قاسمی را می‌آورند برای طواف..»

خادم کشیک دوم

در زیرگذر باز می‌شود و یک آمبولاس عقب‌عقب می‌آید تا جلوی در چوبی. قرار است دربان‌ها پیکر را بیاورند داخل حرم مسئول‌شان آهسته می‌گوید محکم باشید رستم است.

درهای عقب آمبولانس را باز می‌کنند و پیکر پیچیده در پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی مزین به «الله‌اکبر» و لفظ جلاله «الله» نمایان می‌شود دربان‌ها پیش می‌روند و پیکر «حاج قاسم» ببخشید «حاج رستم قاسمی» را بر دوش می‌کشند و با سلام و صلوات وارد دارالمرحمه شدند نوای خادمان در حرم می‌پیچد «ای نوای قلب زارم/ هرچه دارم از تو دارم/ تاقیامت ای رضاجان/ سر زپایت بر ندارم/ منم خاک درت/ غلام و نوکرت/ علی موسی‌الرضا علی موسی‌الرضا» آرام‌آرام بغض به گلوی خدام راه پیدا می‌کند تا اینکه یکی از خدام جلو می‌آید و با صدای بلند می‌گوید: «حاج رستم قاسمی خادم کشیک دوم بود امشب هم کشیک دوم است خودش را به کشیک رساند.»

آقای نظری استاندار می‌گوید: «آخرین کشیک». بغض خدام می‌شکند و صدای گریه در حرم می‌پیچد پیکر را می‌گذارند وسط رواق روی فرش ارباب، مرد قد بلند پر هیمنه‌ی رستم‌شوکتی که با استاندار آمده بود کنار تابوت حاج رستم رو به خدام می‌ایستد و آغاز سخن می‌کند.

‌تشکر از خدام گرامی امام رئوف که به استقبال هم کشیک‌تون آمدید شهید رستم عزیز خادم بود. مدافع حرم بود یار حاج قاسم سلیمانی بود.

‌به دکتر صادقی می‌گویم: «ایشون کی هستند؟»

‌می‌گوید: «نمی‌دانم»

‌از سردار افراسیابی جانشین سپاه امام رضا سوال می‌کند.

‌می‌گوید: «آقای محمدزاده استاندار بوشهر»

یادم می‌آید که حاج رستم قاسمی متولد روستایی در شهر مهر در جنوب فارس است شهر مهر در مجاورت شهر گرمشت محل شهادت رستم‌خان قاسمی قهرمان قصه من است.

خادم کشیک دوم

من دارم به عبارت «الاسماء تنزل من السماء» فکرمی‌کنم که جناب استاندار می‌گوید: «رستم قاسمی پاسدار بود. اهل جبهه و جنگ بود. رستم عزیز ما در کربلای ۴ به شدت مجروح شد و پایش را می‌خواستند قطع کنند. چند بار تا مرز شهادت رفت. رستم در عملیات خیبر شیمیایی شد. در جریان دفاع از حرم به کمک حاج قاسم سلیمانی شتافت. لجستیک و پشتیبانی نیروهای مدافع حرم را عهده‌دار شد. در قرارگاه سازندگی خاتم‌الانبیا خدمات صادقانه و خالصانه فراوانی انجام داد. رستم قاسمی در وزارت نفت با دورزدن تحریم‌ها باعث سرافرازی وطن شد. حتی عروج شهادت‌گونه او در حین مأموریت به خارج از کشور بود.»

او حالا خودش را به کشیک دوم کشیک خودش رسانده و از لحظه‌ای که پیکرش وارد ایران شده اتفاقات عجیب و غریبی افتاده که از دست ما خارج بوده و حالا اینجاییم.

آقای محمدزاده استاندار بوشهر هنوز حرف می‌زند ولی من دیگر نمی‌شنوم. برای خودم شعر زمزمه می‌کنم «رشته‌ای برگردنم افکنده دوست/ می‌کشد هرجا که خاطرخواه اوست».

بلند می‌شوم به آقای مهندس آرمین مرد هنرمند کشیک می‌گویم: «لطفا چند عکس بگیرید اراده کردم چیزی بنویسم. عکس لازم دارم»

و بعد برمی‌گردم کنار تابوت رستم قاسمی می‌نشینم تا آقای آرمین عکس بگیرد و به این فکر می‌کنم که قصه رستم‌خان قصه‌ی من تمام نشده تازه شروع شده است.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها