دلنوشته/ ابوالقاسم محمدزاده

حسین جان محتاج نگاهت هستیم

آقا جان! مولا جان! رزمندگان ما، ندیده عاشق راهت، عاشق مرامت، عاشق قیامت و عاشق کرب‌وبلایت شدند و رهایت نکردند، ما هم از همان نسلیم که به اذن عباست، به دعوت خودت، با عنایت خالق به زیارت آمدیم نکند از ما روی برگردانی، نکند موقع جان دادن نگاهمان نکنی که محتاج همان نگاهی هستیم که به غلام سیاه و رزمندگان و شهدای هشت سال دفاع مقدس کردی.
کد خبر: ۶۰۴۵۵۸
تاریخ انتشار: ۲۸ تير ۱۴۰۲ - ۱۰:۴۸ - 19July 2023

حسین جان محتاج نگاهت هستیمگروه استان‌های دفاع‌پرس‌- «ابوالقاسم محمدزاده» پیشکسوت دفاع مقدس؛ نمی‌دانم این حال دل است یا دعوت یار، اشک که جاری می‌شود و دست‌هایی که بلند می‌شوند و به سینه می‌رسند، سبک بالم می‌کند و زمزمه می‌کنم؛ تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده..

سبکبال اما شکسته دل از کنج ضریح جدا می‌شوم، دل که نمی‌کنم. جدایم می‌کنند که دیگران هم از این گوشه فیضی برده باشند.

آرام‌آرام دور می‌شوم و به خودم که می‌آیم به هفتاد و دو تن رسیده‌ام. به جایی که اسامی شهدای کرب‌وبلا بر روی دیوارش منقوش است.

دلم که نه، سبک بالی‌ام می‌شکند و زمین‌گیرم می‌کند. هرچند لگد مال زائران می‌شوم. کاش خاک راهشان می‌شدم و قدم‌هایشان را که بوی ناب دعوت ارباب می‌دهد را بر چشمان گنهکاری بگذارند که لیاقت لگدمال شدن هم ندارد.

از خودم می‌پرسم این هفتاد دو شهید، مگر در کربلا چه دیدند، در سیمای حسین (ع) چه دیدند که حتی وقتی امام بیعت خودش را از آن‌ها برداشت باز هم ماندند، حتی آن غلام سیاه...

یادم آمد وقتی آن غلام را امام حسین آزاد کرد و به او گفت‌؛ برو، غلام پاسخ داد کجا برم که مولا و اربابی مثل تو پیدا کنم تا حالا غلام بودم و در رکاب و در خدمتت، حالا که آزادم به اختیار خودم می‌مانم. ماند و شهید شد. ماند و وقت شهادت و جان‌دادن، امام حسین (ع) سرش را به زانو گرفت و غلام‌سیاه با لبخند جان داد.

حسین‌جان آن لحظه جان دادن چه به غلام سیاهت نشان دادی که لبخند زد و جان داد. به یاد بچه‌های خودمان افتادم. به یاد دوران دفاع مقدس که بعضی به عشق زیارت کربلا به جبهه آمدند و ندیده عاشق اباعبدالله شدند، درست مثل همان بی‌سیم‌چی که وقتی ترکش خمپاره به جانش نشست و بر زمینش افکند ناله نکرد، آخ هم نگفت، فقط گفت‌؛ قبله.

پایش را که به سمت قبله کشاندم به زور لب‌هایش تکان می‌خورد، فکر کردم چیزی می‌خواهد بگوید و وصیت کند. وقتی گوش به لب‌هایش چسباندم به زور فهمیدم که می‌گوید؛ «السلام و علیک یا اباعبدالله» نگاهش کردم، نفس‌های آخرش را کشید، لبخند روی لبش نقش بست و روحش به عرش الهی پرید.

آقا جان! مولا جان! آن غلام تو را دید و رهایت نکرد، بچه‌های ما، رزمندگان ما، ندیده عاشق راهت، عاشق مرامت، عاشق قیامت، عاشق آزادگی و امامت و کرب‌وبلایت شدند و رهایت نکردند. ارباب، مولای من، ما هم از بچه‌های همان نسلیم که به اذن عباست، به دعوت خودت، با عنایت خالق به زیارت آمدیم نکند از ما روی برگردانی، نکند موقع جان دادن نگاهمان نکنی که محتاج همان نگاهی هستیم که به غلام سیاه و رزمندگان و شهدای هشت سال دفاع مقدس کردی؛

بیش از این ما را گرفتار غم هجران مکن

ای لقاءالله من رخسار خود پنهان مکن

آه ای صاحب خیمه، خیمه‌نشینان دیار معرفت

جز به زیر خیمه عشقت مرا مهمان مکن

با رفیقانم چه گفتی سر به پایت ریختند

نام ما را پاک از سرلوحه عنوان مکن

آقاجان نکند فراموش شویم، نکند فراموشمان کنی که سخت محتاج آن نگاه کریمانه‌ات هستیم. همان نگاهی که به شهدای کربلا کردی، همان نگاهی که به شهدای دفاع مقدس کردی را از ما دریغ نکن، ای فرزند کریمان و بخشندگان، که سخت محتاج آن نگاهیم....

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار