دفاع‌پرس گزارش می‌دهد؛

«جواد شاعری»؛ علی‌اکبر روح‌الله در میدان نبرد

شهید جواد شاعری در فرازی از وصیتنامه‌اش آورد:‌ «پدر و مادر عزیزم اینک فرزند شما یکی از علی‌اکبر‌هایی است که به شوق دیدار مولایش اباعبدالله (ع) عزم میدان نبرد کرده است، تا در صف اصحاب عاشورایی عشق جان به جان آفرین تسلیم کند و به قربانگاه عشق برود!».
کد خبر: ۶۴۷۴۹۶
تاریخ انتشار: ۰۹ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۵:۲۰ - 29January 2024

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «جواد شاعری»، شهید غواصی است که پس از رشادت‌های فراوان و حضور در عملیات‌های مختلف و نائل شدن به درجه جانبازی در عملیات بیت المقدس، سرانجام در بامداد یکی از روز‌های کربلای ۵، با لباس مقدس غواصی، به دل آب زد و به شهادت رسید.

«علیرضا ذاکری» طراح و نقاش مطرح کشورمان که از دهه شصت و ایام دفاع مقدس، طراحی پرتره شهدای دفاع مقدس را نقاشی کرده است؛ این بار نیز پرتره شهید غواص «جواد شاعری» را به تصویر کشیده است، پرتره‌ای که گویا آخرین لبخند شهید آب و بهشت است.

ذاکری عنایت شهدا و اهل بیت علیه السلام را اصل کار خود می‌داند، چراکه معتقد است اگر شهدا کمکش نکنند، تخصص‌ها شاید در کارش نمود داشته باشد، اما همه آنچه به تصویر کشیده می‌شود و روح معنوی حاکم بر آثارش، از عنایت اهل بیت علیه‌السلام است.

او همه آثار نقاشی خود را با همین باور‌ها نقاشی می‌کند و دغدغه‌ای که نسبت به شهدا دارد، سبب می‌شود تا با سخت‌گیری فراوان و وسواس هنری، کارش را پیش ببرد. طراحی پرتره شهید جواد شاعری نیز با همین حس و حال نقاشی شده است. ابتدا از میان تعدادی عکس از چهره شهید، عکسی انتخاب شد. سپس با مطالعه شهدای غواص؛ نوع لباس، اسلحه و ادوات رزمی که همراه خود دارند و توجه به منطقه عملیاتی کربلای پنج، کمک کرد تا ترکیب بندی نهایی نقاشی شکل بگیرد و اتود اولیه طراحی شود. نقاشی اصلی شروع و در چند جلسه کاری، اثر نهایی با چند بکراند متفاوت به پایان رسید.

لبخند شهید غواصی که به قربانگاه عشق رفت

در ادامه دلنوشته «رضا شاعری» برادر شهید شاعری که در وصف برادرش به تحریر درآورده است را می‌خوانید:
باذن الله... 
اول 
شما دارید به تصویر لبخند شهید غواص جواد شاعری نگاه می‌کنید، اویی که پس از سال‌ها جهاد فی سبیل الله در بامداد فیروزه‌ای کربلای ۵ خلعت شهادت بر تن کرد. چند ساعت قبل از شهادت پیش از آنکه دست ببرد و پیراهن و پلیورش را از تن در بیاورد تا لباس رزم و غواصی بر تن کند، در آخرین سطر‌های زندگی اش، یکی جایی در وصیتنامه‌اش نوشته، «پدر و مادر عزیزم اینک فرزند شما یکی از علی‌اکبر‌هایی است که به شوق دیدار مولایش اباعبدالله (ع) عزم میدان نبرد کرده است، تا در صف اصحاب عاشورایی عشق جان به جان آفرین تسلیم کند و به قربانگاه عشق برود!» نمی‌دانم وقتی این‌ها را می‌نوشته چه حال و احوالی داشته، جوانی در حوالی ۲۵ سالگی، گویی به مرگ آگاهی رسیده و خودش را آماده شهادت در قربانگاه عشق کرده بود...

دوم

نه اینکه شهید شده باشی و من این قدر مشتاقانه برایت می‌نویسم، نه اینکه به آن مقام عالی رسیده‌ای که هر آزاده و اهل ایمانی آرزوی آن جایگاه و غبطه آن احوال و مقام را دارد، نه! آن‌ها به جای خود! همین که آدم حسابی بوده ای، همین که موثر بوده‌ای و خیلی‌ها توی محله و فامیل دوستت داشته اند این برای آدم کافی است که دل بسته شود.

چه کسی است که دوست نداشته باشد با آدمی که اهل عاطفه بوده، شجاعت داشته، اهل خیرخواهی بوده، احترام به بزرگتر را می‌فهمیده و تلاش کرده تا انسان خوبی باشد، و مهربانی را در زندگی اش ساری و جاری کند را ببیند؟ و در دلش دریغ نگوید، صد حیف که ندیدمش، تویی که در همان ابتدای جوانی تکیلف را خوب درک کردی و به معنای واقعی کلمه «کلکمْ راعٍ، وَ کلکمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ.» را جامع عمل پوشاندی! تا شیپور جنگ نواخته شد با اینکه سن و سالی نداشتی خودت را برای دفاع از هم وطنانت به خاک‌های گرم خوزستان رساندی! در پی این سال‌ها دوستانت یک به یک شهید شدند، حمیدرضا یادگار، یعقوب فرخ بلاغی، احمد عادلی و ده‌ها نفر دیگر...، اما تو هم دست روی دست نگذاشتی و با شرکت در عملیات‌های متعدد از جنگ ۳۳ روزه خرمشهر، فتح المبین، جانبازی در عملیات بیت المقدس «آزاد سازی خرمشهر»، والفجر و کربلای ۲ و کربلای ۴ به دنبال شهادت دویدی...

تا تهران هم بودی که جان تو بود و جان شهر، شب‌ها با دوستانت بیدار می‌ماندید تا مردم شهر در آرامش بخوابند، بعد هم با رفقایت خانه به خانه می‌رفتید به مردم آموزش اسلحه شناسی می‌دادید. 

درست خاطرم هست دی ماه ۷۰ یا ۷۱ بود، سالگرد شما حسابی برف آمده بود و روضه خانگی داشتیم، مرحوم حجت الاسلام امامی که از علمای با صفای محله مان بود و اهل معرفت، توی آن برف و با سن و سال بالا وارد حیاط خانه شد، همان جا در چارچوب در به آقا و سیدخانم گفت: «جواد به گردن ما خیلی حق داشت، خیلی زحمت کشید توی محل و قصه همین آموزش‌ها و فعالیت در بسیج اقتصادی را گفت. بعد پیرمرد همین طور که داشت پله‌ها را بالا می‌رفت ادامه داد: «خیلی پاهایم درد می‌کرد، اما دیدم بی معرفتی است که در مراسم سالگردش نباشم...» 

بگذریم، برگردیم سر حرف خودمان، حالا از این میان اگر آن شخصی که مورد ستایش همگان است، برادرت باشد طبعا و منطقا این حس و دریغ بیشتر هم خواهد شد دیگر؟

اما چه کنم برادر غیرتمند من! به قول شیخ اجل سعدی علیه الرحمه که «همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی / که هنوز من نبودم که تو بر دلم نشستی» و شاید این پیوند هم از آن پیوند‌های عاشقانه است که تولدمان در یک روز ۲۴ مرداد رقم خورده است.

شاید پیش خودت گفته‌ای حالا که من قرار است، شهید شوم تو بیا و قصه و داستان شهدا را بنویس، دریغا که از این لبخند با شکوهی که داشتی، فقط چند تا تصویر نصیب من شده، تو می‌خندی در این تصویر و حتما آن لبخندت، آن لحظه‌ای که نظر انداختی به وجه الله دیدنی‌تر بوده و‌ای کاش عکاسی بود و آن لحظه را در عالم بالا ثبت می‌کرد، یعنی ثبت شده ها! اما‌ای کاش ما هم می‌توانستیم ببینیم آن شکوه را...

من سال هاست قصه معطر شهادت شما و همرزمان و هم مسیران شما را با چشمان خیس نوشتم و روایت کرده ام، به قدر همین توان اندکم... نمی‌دانم تا حالا چند صد روایت شده، یا چند صد دست نوشته شده است، اما از شما که از عالم بالا بر ما احاطه دارید و نظر کرده اید به وجه الله می‌خواهم که دعایم کنید تا عاقبت بخیر و شهادت از این دنیا بروم.

شهید جواد شاعری در ۲۴ مردادماه سال ۱۳۴۱ در محله امامزاده حسن تهران به دنیا آمد. او در روز ۱۹ دی ماه سال ۱۳۶۵ در شلمچه در مرحله اول عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید در قطعه ۵۳، ردیف ۳۲، شماره ۱۴ آرام گرفته است.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار