روستاییانی که زبان فارسی نمی‌دانند/ کودکانی که تلویزیون را با موتور برق می‌بینند

و اینک سال 95 برادری به من پیامک فرستاد و از روستاهایی محروم نام برد که با وجود برخورداری از 400 خانوار و 1800 نفر جمعیت فاقد راه حداقلی برای عبور و مرور و فاقد امکانات اولیه نظیر برق و خانه بهداشت و مدرسه و... هستند.
کد خبر: ۸۷۸۶۵
تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۸ - 18June 2016

روستاییانی که زبان فارسی نمی‌دانند/ کودکانی که تلویزیون را با موتور برق می‌بینند

به گزارش گروه سایر رسانههای دفاع پرس، آنچه در ادامه میآید روایتی است از مجاهدتهای بسیجیان برای خدمت به محرومان و مستضعفان استان گیلان.

پس از 10 سال

سال 85 بود که برای انعکاس مجاهدات گروه های پر تلاش جهادی بسیج دانشجویی استان گیلان به روستاهای آن دیار عزیمت نمودم.

اگر چه روستایی در تالش را دیدم، لیک مقصد اصلی جهاد رسانه ای مان روستاهای لیلکی و پوده و مازیبن علیا و سفلی و زیاز از توابع املش و رودسر بود که حضور 57 خبرنگار و عکاس و مستندساز از 6 شبکه ی سیما، 4شبکه صدا، 13خبرگزاری و 2روزنامه طی 4 روز گشت و گذار خبری در قلل سر به فلک کشیده ی گیلان حکایت مفصلی است که در این مقال نمی گنجد.

و اینک سال 95 برادری به من پیامک فرستاد و از روستاهایی محروم نام برد که با وجود 400 خانوار و 1800 جمعیت فاقد راه حداقلی برای عبور و مرور هستند و فاقد امکانات اولیه نظیر برق و خانه بهداشت و مدرسه و...

و این موارد قطعا کافی بود برای یک جهادگر که به آن سرزمین سفر کند تا شاید به پشتوانه ی رسانه ها که موثرترین ابزار برای انتقال پیام محرومین به افکار عمومی به ویژه مسئولین می باشد؛ بتوانیم گامی در جهت عمران و آبادانی آن منطقه برداریم.

تالش سرزمین خوبان

حدود 6 ساعتی طول کشید تا از تهران بزرگ به تالش کوچک رسیدیم که سرزمین خوبان و مردان مرد و شیر زنان گیلکی است و به همراه جهادگران قرارگاه جهادی شهید املاکی و شهید سیرت نیا حرکت مان آغاز شد و یک ساعت واندی را به سمت بخش «حویق» و از آنجا به روستاهای کوهستان بالا و پایین ادامه ی مسیر دادیم.

مسیری کوهستانی و صعب العبور که آن 8 کیلومتر را یک ساعتی طول کشید تا صعود کنیم چرا که از راه خبری نبود جز چند متر خاک کنار دره که با قطره ای آب به گل هایی شل تبدیل می شد که خودروی ما گیر می کرد و تنها خودروی مناسب، شاسی بلند بود حال آنکه ما با سلام و صلوات و دعا و توسل با پژوی 405 به عنوان اولین ماشین سواری بالا رفتیم. به دو راهی آخر که رسیدیم دیگر همان بی راهه برای خودرو نیز نبود و بالا جبار پیاده شدیم تا کوهنوردی مان آغاز شود.

طبیعی بود که ابتدا چوب دستی پیدا کنیم تا هم، وزن مان را تحمل کند و هم بتوانیم گل و شل ها را عبور کنیم که این کوهنوردی و بازدید از روستای اول که کوهستان بالا بود سه ساعت و نیم به طول انجامید و آن چنان خسته و کوفته شدیم که در ارتفاع چسبیده به مسجد روستا از کوه سقوط کردم... معلق اول ... معلق دوم ... و دیگر به لطف الهی در معلق سوم توانستم خودم را به زمین گیر داده و آنگاه به لطف برادری جهادگر که جثه ای قطور داشت و مقابلم ایستاده بود به هر حال متوقف شوم. سقوطی که می توانست صوت قرآن عبدالباسط را فعال کرده و جامعه ی خبری را داغدار کند.

سقوطی که دیگر از آن بدن خسته و کوفته، چیز دیگری برای استخوان های ناقصم باقی نگذاشت و به اندازه ی کافی لباس خوشگل آبی ام را گلی کرد ...

محرومیت هایی تلخ اما واقعی

هر چه فکر می کنم که چرا پس از گذشت 37 سال از انقلاب کوخنشینان، باز هم شاهد برخی محرومیت ها شبیه سال های اولیه انقلاب هستیم به هیچ پاسخ قانعکنندهای نرسیده و نمی رسم جز کملطفی و کمکاری برخی مسئولین دولتی. ورنه هم به اندازه ی کافی، امامین انقلاب اسلامی بر توجه عینی و عملی به زاغهنشینان و فقیران و مستمندان که ولینعمت ما هستند تاکید داشته و دارند؛ هم به میزان کافی بودجه و منابع و تجهیزات داشته و داریم؛ و تنها همت و غیرت مسئول ذیربط را می طلبد که از اتاق مدیریت و سالن جلسه و سالن همایش کمی فاصله گرفته و با الگو گیری و عمل به مدیریت جهادی؛ به سوی مناطق و روستاهای محروم برود و همچون جدول بندی و زیبا سازی و پاساژ و هتل سازی و خلاصه شهر سازی؛ به روستا سازی هم اهمیت و جایگاه دهند که در این صورت گلستان ایران اسلامی تمام و کامل خواهد شد.

اما خب روستاهای حویق تالش علی رغم آن سرسبزی ها و زیبایی هایی که دارد؛ محرومیت هایی دارد که کام مان را آن روز تلخ تلخ کرد آن چنان که دل مان شکست و قلب مان خورد و روح مان جریحه دار شد و جان مان تکه تکه گردید...

آنگاه که راه مالرویش توان مان را گرفت و به ذهن مان آمد اگر مادری در حال تولد نوزاد باشد چه بر سر آن بانوی مظلوم خواهد آمد؟!

آنگاه که دیدم آن روستاها برق ندارد یا آنکه ندیدم برقی داشته باشد و وقتی از کودکان پرسیدم که تلویزیون دارید یا نه؟ گفتند مدتی است با «موتور برق» برنامه ی کودک را می بینیم که البته شبکه استانی را داشتند و فقط شبکه یک و دو را.

همان موقع یکی از جهادگران گفت اولین بار که تلویزیون آوردیم و برنامه ی کودک نشان دادیم همه ی کودکان ذوق زده شده بودند و بسیار خوشحال که توانسته بودند برنامه ی کودک ببینند.

آنگاه که تنها مدرسه ی روستا را دیدم که به مخروبه ای شبیه بود که هر انتظاری همچون انبار کاه و یونجه از این ساختمان می رفت جز آنکه محل آموزش باشد آن هم برای 40 کودک پایه اول تا ششم ابتدایی و از آنجا که مقطع متوسطه ی اول و دوم هم نداشت لذا غالب دختران و پسران این دیار نهایتا تا پنجم و ششم ابتدایی خوانده بودند.

مدرسه ای که تمام 40 نفر در یک کلاس کوچک درس می خواندند چون کلاس دوم آتش گرفته بود و غیر قابل استفاده. و همین یک کلاس هم به دو نوبت صبح و عصر تقسیم شده بود.

آنجا تاریکی غالب بود و متحیر می ماندی که تنها منفذ نور، تنها پنجره ی کلاس بود که چگونه بچه ها متن کتاب را می توانند ببینند... و باز هم یکی از جهادگران می گفت: «یکبار که سر کلاس آمدم دیدم دختری از سایر دخترها فاصله گرفته و کنار پنجره، سر در کتاب است... وقتی علت را پرسیدم ، پاسخم داد همین جا کنار پنجره هم به سختی کلمات کتاب را می بینم...» و وای برما که این همه در مصرف برق اسراف گریم و قدر این نعمت الهی را نمی دانیم.

آنگاه که تنها مسجد روستا را مشاهده کردم شبیه به همان ساختمان مجلل کاه گلی مدرسه، که حتی در آن سرزمین سردسیر و ییلاقی فاقد بخاری مناسبی بود، و آنجایی شرمنده تر شدم که تمثال مبارک 7 شهید عزیز را در تابلوی مقابل مسجد دیدم که حکایت از روح انقلابی و ولایی مردمان مومن و متدین این منطقه داشت.

تا یادم نرفته به رسم امانت بگویم که از غسالخانه و خانه ی عالم و ... هم خبری نبود که نبود.

اما آنگاه از عمق جانم ناراحت شدم که نتوانستم با بسیاری از اهالی آنجا از زن و مرد تا کودکان و پیران صحبت کنم و از حال و هوای شان و از نوع و نحوه ی حیات شان سوال کنم چرا که من فارس زبان بودم و آنها آذری زبان که نمی توانستند فارسی صحبت کنند و این یعنی قطع ارتباط ما با آن اهالی خوب و خونگرم که با دیدن ما هر یک به منزل محقر اما نورانی شان دعوت مان می کردند و پذیرایی می نمودند از تمام آنچه داشتند و از تمام مهربانی و محبت و میهمان نوازی شان، جان خسته مان را سیراب می نمودند.

و چه خوش بود آن لحظات که سفره ی اطعام شان با پنیر و عسل و نان محلی آرا سته شد و چای روی آتش
قل قل کرده را در استکان های کمر باریک ریختند و جای تان خالی که عجب چسبید به گوشت و پوست و تن مان آن لقمه ها و نوشیدنی حلال که با عرق جبین و دستان پینه بسته آماده گردید بود که حقیقتا زندگی و کار در این روستاهای محروم، خود جهادی عظیم است که به جهاد خدمت رسانی گروه های سازندگی جوانان گیلانی پیوند خورده بود تا شاید مطالبات بحق رهبری فرزانه را در خدمت به عیال الله محقق نماید.

گروه جهادی که سالیانی است پیگیر راه آن منطقه است و بدون معطل ماندن راه؛ ساخت مدرسه و غسالخانه و خانه ی عالم را به پشتوانه ی قرارگاه محرومیت زدایی قرب کوثر سپاه آغاز نموده و بارها و بارها با عزیمت پزشکان جهادگر به طبابت جسم ها اشتغال یافته است.

گروه جهادی که دانشجویان بسیجی استان را هم عهد کرده تا رفع محرومیت های اصلی و اساسی سرزمین های محروم استان، با هم و در کنار هم بمانند تا مباد که در پل صراط، شرمنده ی امام و شهیدان گردند...

سخنی با دولت مردان

چه زیبا فرمود امیر کلام علی بن ابیطالب علیهما السلام که این مسئولیت ها امروز با ما هست و فردا نه... و ای کاش قدر این دوران که قدرت قلم و نفوذ سخن مان گسترده است دانسته و در خدمت مخلوق باشیم و طاعت خالق.

ای کاش بخشداران و فرمانداران و استانداران و وزرا و رییس جمهوران و مسئولین شهرستان و استان، به مناطق محروم سر بزنند و روستاییان را که معونه ای کم و توقعاتی حداقلی را بر خلاف ما شهر نشینان، مطالبه دارند ببینند و ساعاتی را با آنها سپری کنند. روستاییانی که بفرموده ی بنیانگذار کبیر انقلاب زبان انتقاد ندارند. آنانی که همواره در مواقع و مواقف سخت انقلاب، در خط مقدم جبهه ی حق به مبارزه و قیام علیه نظام سلطه می پردازند و به واسطه ی حلال خوری شان، به ولایت وفادارترینند...

ای کاش دولت مردان ما قدر این ملت خداجوی و امت دین مدار را بدانند و با پرهیز از اسراف های هنگفت و پایان ناپذیر در همایش ها و سمینارها و سفرهای اروپایی و تشویق های میلیونی و وام های میلیاردی و...؛ متوجه کاستی های روستاهای دور افتاده گردند که این امر به خدا نزدیک تر است.

منبع: بسیج

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار