گفت‌وگویی خواندنی با مردی از جنس سردار ناظری

محمد دانش‌راد مردی از جنس محمد ناظری است هر دو از سال‌های جوانی و روزهای آغازین تشکیل سپاه در آموزش مشغول خدمت شده‌اند، او از مربیان تاکتیک پادگان امام‌علی(ع) است که بعدها با محمد ناظری به تیپ 66 هوابرد رفت.
کد خبر: ۸۹۰۴۲
تاریخ انتشار: ۰۶ تير ۱۳۹۵ - ۱۶:۰۹ - 26June 2016

گفت‌وگویی خواندنی با مردی از جنس سردار ناظری

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، محمد دانشراد مردی از جنس محمد ناظری است هر دو از سالهای جوانی و روزهای آغازین تشکیل سپاه در آموزش مشغول خدمت شدهاند، او از مربیان تاکتیک پادگان امامعلی(ع) است که بعدها با محمد ناظری به تیپ 66 هوابرد رفت و از عملیاتهای برونمرزی خاطرات بسیاری در یاد دارد؛ این دو در نیروی دریایی سپاه نیز همراه هم بودهاند.

برای شناخت دقیقتر از حاج محمد ناظری به سراغ وی رفتهایم که حالا با درجهی سرتیپی مشغول انتقال تجربیات به نسل جوان برای مقابله با کید دشمنان تکفیری و مقابله با جنگهای نیابتی است.

در سال 58 که سپاه تازه شکل گرفته بود و همگی جوان و کمتجربه بودید، مربیهای آموزش پادگان امامعلی(ع) چطور از میان بچهها انتخاب شدند؟

آن موقع بعضی از بچهها سربازی رفته و آموزش دیده بودند، خودم هم سربازی رفته بودم، ضمن اینکه بعضیها هم توسط نیروهای تیپ نوهد ارتش، آموزش دیدند و به سطح مربیگری رسیدند از جمله محمد ناظری، مرتضی مسعودی، مسعود قاسمی و...، به عنوان مربی تاکتیک مشغول به آموزش شدیم.

اولین آشنایی شما حاج محمد ناظری کجا بود، چگونه با ایشان آشنا شدید؟

همان سال 58 و در پادگان امام علی(ع) آشنا شدیم، هر دو مربی بودیم، محمد چهرهی بسیار جوانتری داشت و «برادر محمد» صدایش میکردیم. آن روزها، مسائل کردستان و درگیری داخلی با منافقین شدت گرفته بود.

آموزشها بیشتر بر تاکتیک جنگهای نامنظم تمرکز داشت که ناظری اطلاعات عملیات را تدریس میکرد، اما به مرور شرایط به سمت آموزشهای منظم متمایل شد.

از شهدا و رزمندگان بزرگ جنگ به عنوان شاگردان شما و حاج محمد در پادگان امام علی(ع) نام بردهاند، آنها را به یاد میآورید؟

بله، قاسم سلیمانی مربی تاکتیک پادگانی در کرمان بود که برای دیدن آموزش تخصصی به پادگان امامعلی(ع) آمده بود و با شهید ولیالله چراغچی - که بعدا فرماندهی تیپ21 امامرضا(ع) شد، همراه بود. اینها از بچههای خوب دوره بودند که در ارزیابی پایان دوره نمرات بالایی کسب کردند.

پنج ماه بعد هم در عملیات طریقالقدس ایشان را دیدم که برای اولین بار فرماندهی گردان پشتیبانی از تیپ کربلا به فرماندهی سردار حسین کلاهکج بود. حسن طهرانیمقدم هم در این تیپ بود.

آن موقع در پادگان امامحسین(ع)، دورههای بسیج و عمومی و در پادگان امامعلی(ع) دورههای تخصصی آموزش داده میشد. فرماندهی پادگان امامعلی(ع) هم علی سادات طوسی از نیروهای بسیار خبره و کارکشته و از نیروهای متخصص شهید چمران بود که در لبنان آموزش کماندویی دیده بود.

حاج احمد متوسلیان هم در پادگان امامعلی(ع) آموزش دید؟

نخیر. در طول آن مدتی که من در آنجا بودم، هیچ وقت او را ندیدم.

بهجز قاسم سلیمانی، افراد شاخص دیگری هم بودند که در آن ایام تحت آموزش شما قرار گرفته باشند؟

فرماندهی مهندسی دوران جنگ، شهید چراغچی، مجید رمضان و بسیاری از فرماندهان لشکر27 آنجا آموزش دیدند. از تمام ایران بچههای سپاه میآمدند، اما به دلیل تعداد زیاد نیروهای آموزشی، اسامی تمامی آنها را به خاطر ندارم.

حاج محمد ناظری در درگیریهای شهری و در جریان حمله به محل اقامت موسی خیابانی معاون مسعود رجوی هم حضور داشت؟

بله. محمد ناظری، اکبر قبادی، مرتضی مسعودی و بچههای دیگر پادگان امامعلی(ع) هم بودند. باجناق بنده در اطلاعات بود یکبار گفت شب باید بمانید، کار مهمی داریم. هوا گرگومیش بود که حرکت و خانه را محاصره کردیم. از شکاف یک ساختمان نیمهکاره وارد شدیم، اما هرچه به خودروی پژوی موسی خیابانی تیراندازی میکردیم، عمل نمیکرد؛ ماشین ضدگلولهای بود که بنیصدر به او هدیه داده بود.

از افرادی که همراه موسی خیابانی بودند، همه را به درک واصل کردیم و فقط دو نفر از مرتبطین رجوی، متواری شدند. یک نفر از ما هم در آنجا به شهادت رسید. جنازهی فردی را که فکر میکردیم موسی خیابانی است،  بردیم و به شهید لاجوردی تحویل دادیم، او گفت که این موسی خیابانی نیست بلکه بدل اوست و موسی خیابانی هنوز در خانه است.

پس دوباره وارد عمل شدید؟

بله، یک نفر را که برای رانندگی ماشین از منزل خارج شد، مورد اصابت قرار دادیم. ساختمانی بود که از یک طرف به خیابان منتهی میشد، اما از پشت به ساختمانی نیمهکاره وصل میشد. موسی خیابانی قصد داشت وارد ساختمان شود تا به داخل خودروی پژو برود و متواری شود.

یکی از بچهها از بالای در وارد حیاط شد. شیشهی سمت راننده کمی پایین بود. آن شخصی را که زدیم هم در حالی که نیمی از بدنش داخل خودرو قرار داشت، بیجان افتاده بود.

موسی خیابانی هم در خودرو نشسته بود تا کسی در را باز کند و متواری شود. نیروی ما در حال نزدیک شدن به خودرو بود و قصد داشت از شیشهی باز، خودرو را چک کند که دیدیم از بالای شیشه یک کلت بیرون آمد و به سمت او شلیک کرد، اما نمیدانم چطور شد که تیر اصابت نکرد. در آن لحظه بچهها از همان قسمتی که نیمی از شیشه پایین بود، ماشین را به رگبار بستند که موسی حدود 18ـ17تیر خورد.

همسر اصلی مسعود رجوی، مریم رجوی با مسئول عملیات منافقین از یک ساختمان دو طبقه به پایین پریدند تا فرار کنند، اما فکر نمیکردند ما به قسمت پشت ساختمان هم دید داریم. در آنجا محمد ناظری، اکبر قبادی و مرتضی مسعودی هم حضور داشتند و همزمان شروع به تیراندازی کردیم که هر دو را همانجا کشتیم.

از چه تاریخی وارد جنگ شدید، مربیان آموزش که معمولا باید پشت جبههها به آموزش بپردازند؟

ما چهارم مهر به جنوب اعزام شدیم، پنج روز از جنگ گذشته بود که همراه داوود گودرزی، احمد قاسمنژاد، صمد گوهریان، شهید بازیده، محمد شمشکی و دیگر دوستان با قطار رفتیم خوزستان.

محمد دو روز بعد به ما ملحق شد، وقتی از قطار پیاده شدیم، غرضی استاندار وقت خوزستان همراه شهید کلاهدوز در ایستگاه منتظر بودند که چه کسانی از قطار پیاده میشوند. شهید کلاهدوز ما را میشناخت و بعد از اینکه پیاده شدیم، گفت: «خدا امروز به ما نعمت داد».

غرضی پرسید: «اینا کین؟» شهید کلاهدوز هم جواب داد: «از بهترین مربیهای ما هستن. اینا برای من و بعد هرکسی رو خواستی، برای تو.» گرچه حدود ساعت ده رسیدیم، اما حدود ساعت سه یا چهار بعدازظهر در روستای حمیدیه با عراقیها درگیر شدیم و حدود 22 تانک را زدیم و برخی را هم به غنیمت گرفتیم؛ این موضوع انعکاس خوبی داشت.

من در همانجا از ناحیه سر با اصابت ترکش زخمی شدم و به بیمارستان حمیدیه منتقل شدم. اصرار داشتند مرا منتقل کنند، اما امضا دادم که مسئولیتش با خودم باشد، نمیخواهم منتقل شوم.

همان شب به دانشگاه جندیشاپور رفتم که مقام معظم رهبری هم در آنجا بود. وقتی ایشان مرا دید، سرم کاملا پانسمان شدهبود.

بوسهای بر پیشانی من زدند. گفتم: «من از همان بچههایی هستم که در حمیدیه درگیر شدیم.» خب ما هشت یا نه نفر بیشتر نبودیم و نمیشد بیشتر از آنکاری کرد. روز بعد محمد ناظری همراه چند نفر دیگر به ما اضافه شدند. غرضی به ما گفت که به جاده آبادان بروید. درگیریها کمکم به سمت خرمشهر کشیده میشد، اما توانستیم عراقیها را در همانجا متوقف کنیم.

در این مدت یکسری از بچههای عراقی هم از حزبالدعوه آمده بودند اهواز دوره ببینند. طی دو روز توسط صمد گوهریان تحت آموزشهای انفجارات قرار گرفتند. غرضی مجددا گفت به شوش بروید. سوال کردیم چرا شوش؟ گفت: «اگر سهراهی شوش ـ اندیمشک توسط عراقیها تسخیر شود، شرایط بسیار سختی را باید تحمل کنیم.» شهید بقایی و چند نفر دیگر هم حضور داشتند و به ما کمک کردند تا بهوسیله تویوپ تریلی، قایقی درست کردیم. یک سر طناب دست بچهها بود و سر دیگر هم دست من. خودم را به آنطرف رودخانه کرخه رساندم در حالی که عراقیها حدود 50 متر با ما فاصله داشتند.

تصور کردند محاصره شدند به همین دلیل عقبنشینی کردند. به هرسختی بود، بچهها به این طرف آمدند. گرسنگی و تشنگی شدیدی را تحمل کردیم. دسترسی توپخانهی بعثیها به شهر هفتتپه از دست رفت و مردم هم میتوانستند برای ما غذا ارسال کنند. ما با محمد ناظری و بچههای دیگر در آن منطقه مستقر شدیم. صبح اولین عاشورای دوران دفاع مقدس بود که عملیاتی آغاز شد اما نتوانستیم پیشروی کنیم و من دوباره مجروح شدم. عباس میرزایی اولین شهید جنگی آنجا بود.

با توجه به نحوهی تقسیم نیروها و منظم شدن اعزامها در سالهای بعد، نیروهای پادگان امامعلی(ع) در عملیاتهای بعدی با چه ساختاری شرکت داشتند؟

من در بیتالمقدس، معاون گردان مقداد تیپ محمد رسولالله(ص) بودم و مرتضی مسعودی هم فرماندهی گردان بود، اما محمد بیشتر با قاسم سلیمانی بود و به کمک بچههای 41 ثارالله میرفت. این حضور به دلیل رابطهی صمیمی او با قاسم سلیمانی بود. باتوجه به اینکه نیروهای ما بهخصوص در آموزش، مشهور بودند، یگانهای مختلف در موقعیتهای گوناگون از ما استفاده میکردند.

تیپ ویژهی ۶۶ هوابرد چگونه تشکیل شد و چرا کادرهای اصلی آن مربیان پادگان امامعلی(ع) بودند؟

با توجه به نیاز مبرم جنگ به عملیاتهای نامنظم، تصمیم گرفتیم تا تیپ ویژهی هوابرد را تشکیل بدهیم. اغلب بچهها هم از نیروهای آموزشی پادگان امامعلی(ع) بودند.

محسن رضایی هم محسن شفق را به عنوان فرماندهی تیپ معین کرد که البته بنده به جهت مسائل تاکتیکی موافق حضور او نبودم اما مابقی نیروها، بسیار یکدست بودند. قرار شد اولین عملیات با عنوان فتحیک با هدف زدن پایگاه نفت کرکوک انجام شود.

درآمد عراق از نفت پایگاه کرکوک بسیار زیاد بود و برای فشار به بعثیها ما مجبور بودیم آنجا را بزنیم. حدود 55 نفر برای انجام عملیات اعزام شدیم. انتخاب خمپارهانداز و مینیکاتیوشازنهای متخصص با من بود. به تهران آمدم و با محمد کوثری صحبت کردم. سوال کرد: «برای چه میخواهی؟» گفتم: «نمیتوانم بگویم. فقط من، رضایی، رحیم صفوی و رشید از این موضوع خبر داریم.» گفت: «برو پیش اکبر نوجوان.» آن موقع او مسئول ادوات لشکر27 بود.

به هرحال انتخاب کردیم. به سردشت برگشتیم که در دو محور وارد عملیات شدیم. محمد ناظری مسئول محور «بابا گُرگُر» بود که به سمت کرکوک میرفت و محور دیگر هم به نام «جَمبر» به سمت بغداد بود. آنها از آن طرف، فرودگاه کرکوک را با خمپاره و مینیکاتیوشا مورد اصابت قرار دادند. این تجهیزات را با مشقت و سختیهای بسیار زیادی منتقل کردیم. اما این عملیات سریعترین و موفقترین عملیات ما بود.

حتی یک زخمی هم نداشتیم. تنها زخمی ما اکبر قبادی بود که زنبوری داخل کمپوت زبانش را نیش زد! ما هم پالایشگاه گاز را مورد اصابت قرار دادیم. انفجار پالایشگاه به حدی بود که سردار ذوالقدر فرماندهی قرارگاه رمضان میگفت از ایران یعنی 180 کلیومتری، نور انفجار را کاملا مشاهده کردم. ما هم بهسرعت منطقه را ترک کردیم و دور شدیم. ده کیلومتری پالایشگاه بودیم که انفجار انجام شد، حدود 1800 نفر از نظامیان عراقی در آنجا کشته شدند.

پس میتوان گفت عملیات فتحیک از موفقترین عملیاتهای پارتیزانی ما در خاک عراق بوده؟

بله، رفت و برگشت ما حدود دو ماه به طول انجامید، عملیات که انجام شد عراق میدانست ما هنوز در منطقه قرمز هستیم، بعد از اینکه بعثیها متوجه حضور ما در منطقه شدند، صدام برای کشتن هر نفر ما دو میلیون تومان جایزه تعیین کرد.

منافقین حریص شدند به ما حمله کنند، اما با کمین نیروهای جلال طالبانی روبهرو شده و بهشدت تار و مار شدند. در موقع برگشت، نیروهای بعثی رد پای ما را در جاده دیدند و زودتر از ما جاده را مسدود کردند، راه ما طولانی شد و حدود 400 کیلومتر پیادهروی کردیم، بچهها به حدی خسته بودند که غیرقابل توصیف است. با همهی قدرت بدنی که داشتیم در کوهها همدیگر را میگرفتیم تا سقوط نکنیم.

من در این عملیات حدود 11کیلو وزن کم کردم، به مرز ایران که رسیدیم با چادر بچههای بسیج مواجه شدیم، گفتند مسئولش نیست. چادر را با سرنیزه پاره کردیم، به حدی گرسنه بودیم که بیسکویت را با کاغذش میخوردیم و خرما را با هسته.

خب محمد تا پایان جنگ حضور فعال داشت. بعد از جنگ هم زیر نظر دانشکدهی علوم و فنون پیادهی نیروی زمینی سپاه، فرماندهی پادگان سد لتیان بود که به بچههای سپاه آموزش میداد. نیروهای غواص، چترباز، سکاندار و... تربیت میکرد و فعالیتهای زیادی انجام داد. در سالهای بعد هم در آموزش نیروهای مخصوص صابرین فعالیتهای مختلفی داشت.

بعد از جنگ چرا واحد آموزش و هوابرد را رها کرد و به نیروی دریایی منتقل شد؟

بعد از جنگ، فعالیتهای هوابرد کمرنگ شده و یواش یواش به کما رفت، همین باعث شد تا مسئولیت گروه جنگهای نامنظم را به عهده گرفت و در واقع یکی از پایهگذاران اصلی این سبک نظامی بود. من برای گذراندن دوره دافوس از ایشان جدا شدم و تا حدود سال 76 او را ندیدم. فقط اطلاع داشتم که در کارهای تخصصی نظامی فعالیت میکرد. مرتضی صفار، سال 76 به عنوان فرماندهی نیروی دریایی انتخاب شد و من و محمد ناظری را هم با خود به نیروی دریایی برد.

ایشان را از قبل میشناختید؟

مرتضی صفار از سال 58 با ما رفیق بود.

ایشان هم جزء مربیان پادگان امامعلی(ع) بودند؟

مرتضی در پادگان امامحسین(ع) مسئول آموزش پیآرسی77(بیسیم) بود و ما هم با بچههای پادگان امامحسین(ع) ارتباط داشتیم و نیروهایمان را برای آموزش شنا به استخر پادگان امامحسین(ع) میبردیم، با داوود فلاح و محمد ناظری و حسین گیل شبها میرفتیم استخر آب گرم پادگان امامحسین(ع).

آقای حسین گیل هم مربی پادگان امامحسین(ع) بودند؟

خیر، ایشان مربی پادگان امامعلی(ع) بودند، از اول آنجا بود و آموزش رزمی میداد چون از قبل کشتی کج کار کرده بود و هر کسی در بحث رزمی به جایی رسید از شاگردی ایشان بود.

شرایط در نیروی دریایی چطور پیش رفت؟

شرایط به همان شکل پیش رفت تا اینکه محمد از سال 87 سازماندهی نیروی ویژهی نیروی دریایی را شروع کرد.

یک روز محمد گفت که تصمیم دارم در تنب بزرگ، به صورت آموزشی هلیبرن کنم و مانور انجام دهم. خب در شرایط نظامی، بالگرد نباید نورافکنهایش را روشن کند.

در واقع حتی در مانور هم باید این موارد رعایت شود. گفتم که فقط چراغ خاموش بیا. چراغ قرمز نورافکن بالگرد را روشن نکنی! سوال کرد چرا؟ گفتم هیچکس حق نزدیک شدن به جزیره را ندارد و هرکسی به آن حوالی بیاید، مورد اصابت قرار میگیرد. در واقع این موضوع تاکتیک کارهای نظامی بود.

یکدفعه گفتند که رادار، گزارش نزدیک شدن بالگرد به جزیره را ارائه کرده. رفتم و دیدم محمد با همان حالت چراغهای روشن، دقیقا وسط فرودگاه نشست. بهسرعت به کنارش رفتم و گفتم: «این اصلا درست نیست. تو نباید نورافکنها را روشن میکردی. اگر مانور نبود، حتما مورد اصابت قرار میگرفتی!» شروع به داد و فریاد کرد که اینها یعنی چه و این چه کاری است و... گفتم محمدجان این اصول نظامی است.

تو باید اول جزیره فرود میآمدی و آن هم با نورافکنهای خاموش. محمد خصوصیات خاصی داشت. ارتباط ما ادامه داشت تا اینکه به جزیرهی فارور رفت و مقر عملیاتی خود را به آنجا منتقل کرد و در تنگهی عدن مسئولیت حفظ امنیت کشتیها را به عهده داشت.

ارتباط شما با شهید ناظری در این سالهای اخیر به چه شکل بود؟
محمد در جزیرهی فارور بهشدت مشغول بود. من هم مسئولیتهای متعددی در نیروی دریایی داشتم و مدتی هم عراق بودم و مشاور فرماندهی سپاه قدس بودم و همین باعث میشد که ارتباط ما کمتر شود.

او کارهای بزرگی در جزیرهی فارور انجام میداد. نیروهای متخصص رزمی و نظامی انقلابی تربیت کرد. او بسیار حساس بود. از اینکه اشخاصی بدون تخصص مسئولیت میگرفتند، بسیار حرص و جوش میخورد و وقتی کمکاریها را میدید، واقعا بیتابی میکرد.

منبع: همشهری پایداری - خرداد95

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار