در گفتگو با رزمنده دوران دفاع مقدس مطرح شد؛

در دوران اسارت آبروی نظام و کشور را حفظ کردیم

«کمالی‌پور» گفت: خداوند کمک کرد تا از آرمان‌های نظام و رهبری دفاع کنیم و با تمام آزادگانی که توفیق داشتم در کنار آن‌ها باشم، سعی کردیم تا برای نظام آبرو کسب کنیم.
کد خبر: ۴۷۲۳۲۲
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۵:۴۷ - 17August 2021

در دوران اسارت آبروی نظام و کشور را حفظ کردیمبه گزارش دفاع‌پرس از کرمان، یحیی کمالی پور ضمن عرض تسلیت ایام شهادت سید و سالار شهیدان امام حسین علیه السلام با بیان اینکه 26 مرداد یکی از روزهای به یاد ماندنی تاریخ کشور ماست، اظهار داشت: سیزده سال داشتم و در کلاس سوم راهنمایی تحصیل می کردم؛ یک ماه از آغاز سال تحصیلی گذشته بود که برای رفتن به جبهه اقدام کردم. در آن زمان موضوع جنگ و جبهه در بین مردم پخش شده بود و روزهای سخت و دشواری را می گذراندیم و نیروهای مردمی در گوشه و کنار کشور برای حضور در جبهه اقدام می کردند؛ به یاد می آورم روزی که به بسیج رفتم تا برای حضور در جبهه ثبت نام کنم به دلیل جثه و سن و سال من را ثبت نام نکردند.

وی در ادامه توضیح داد: من با استفاده از ترفندهایی که رزمندگان انجام می دادند از شناسنامه خود کپی گرفتم و سال تولد را از 48 به 44 تبدیل و برای ثبت نام اقدام کردم؛ اما با این شرایط نتوانستم رضایت مسئولان سپاه شهرستان را به دست آورم و بدون رضایت آنها سوار مینی بوس شدم و از جاده خاکی جیرفت به سمت کرمان حرکت کردیم تا به پادگان قدس ررسیدیم.

پنج ماه پس از حضور در جبهه به اسارت در آمدم

وی بیان کرد: پادگان قدس در آن زمان تازه فعالیت خود را آغاز کرده بود و اولین دوره ای بود که بچه های سپاه در آن آموزش می دیدند؛ ما نیز در این پادگان چهل روز آموزش دیدم و سپس گردان قدس در تیپ ثارالله به جبهه های جنوب کشور اعزام شد؛ پنج ماه در جبهه حضور داشتیم و بعد از آن عملیات والفجر یک در تاریخ 22 فروردین سال 1362 انجام شد.

کمالی پور اظهار کرد: عملیات والفجر یک را که انجام می دادیم به محاصره دشمن در آمدیم و من از چند ناحیه سر، دست، صورت و پا مجروح شدم و ساعت یازده همان روز پس از پنج ماه حضور در جبهه به اسارت دشمن در آمدم و زمانی که اسیر شدم به همه چیز فکر می کردم جز اینکه اسیر شده ام؛ همیشه می گویند آدم ها به چیزی که فکر نمی کنند دچار می شوند؛ من نیز فکر می کردم شهید، جانباز و یا مجروح شوم ولی فکر نمی کردم که اسیر شوم.

این رزمنده دوران دفاع مقدس ابراز کرد: زمانی که اسیر شدیم با وجود آنکه مجروح بودم و جثه کوچکی داشتم، دست و پای من را گرفتند و من را به بالای ماشین پرتاپ کردند و در آن زمان به شهر الاماره عراق رسیدم و یک شب ما را آنجا نگه داشتند و روزی که می خواستند ما را به سمت بغداد ببرند، مردم را جمع کرده بودند و ما نیز با چشمان ودستان بسته بالای ماشین های سرباز بودیم و نیروهای رژیم بعث عراق می گفتند که خدا ما را بر آتش پرستان پیروز کرده است و مردم هم هر چه به دستشان می رسید به سمت ما پرتاب می کردند.

دو سال پس از اسارت به سن تکلیف رسیدم

این آزاده تصریح کرد: زمانی که متوجه شدیم رژیم بعث عراق وانمود می کند که ما کافر هستیم، رزمندگان ایرانی فریاد الله اکبرشان در ماشین ها بلند شد و در این شرایط ماشین های عراقی سرعت حرکتشان را زیاد کردند و به سمت بغداد حرکت کردند؛ پس از بغداد به موصل رفتیم و در آن جا نیز باید از کانال های وحشت و مرگ عبور می کردیم؛ در این کانال ها دو ردیف نیروی عراقی می ایستاد و بچه ها را با کابل و چوب می زدند و تعدادی از رزمندگان ایرانی در همین مسیر به شهادت می رسیدند.

وی با بیان اینکه دوران اسارات من هشت سال طول کشید، اظهار کرد: ما چهارم شهریور ماه سال 1369 وارد مرز ایران شدیم و در 10 شهریور ماه 1369 به کرمان رسیدیم. خداوند در همانجا کمک کرد تا از آرمان های نظام و رهبری دفاع کنیم و به شهادت تمام آزادگانی که توفیق داشتم در کنار آنها باشم، سعی کردم تا برای نظام آبرو کسب کنم و حتی در قلب دشمن با آنها لحظه ای کنار نیامدیم و در مخالفت با آنها بودیم و در دوران اسارت نیز کارهای بسیار مؤثری را انجام دادیم تا بتوانیم آبروی نظام و کشور را حفظ کنیم.

پدرم من را بعد از هشت سال نشناخت

این رزمنده دوران دفاع مقدس بیان کرد: پس از دوران اسارت زمانی که به جیرفت رسیدیم؛ اسرا را روی دست می بردند و مورد استقبال قرار می دادند؛ پدرم در مکانی که درست کرده بودند ایستاده بود و به ما چند نفر از اسرا نگاه می کرد شاید با خود فکر می کرد که فرزندم چگونه است؛ چرا که همه ما نحیف و لاغر بودیم و ریش و سبیل داشتیم و زمانی که من خود را به آغوش پدرم انداختم، متوجه شد که من فرزند او هستم و این شرایط قابل توصیف نیست؛ چرا که زمانی که من به جبهه رفتم سیزده ساله و پس از دوران اسارت 22 ساله شده بودم.

این آزاده ادامه داد: مادرم نیز به لحاظ آنکه من فرزند ارشد ایشان بودم و به دلیل علاقه ای که به من داشتند زمانی که من را دیدند در حدود 40 دقیقه بیهوش شدند که با کمک همسایه ها و مردم توانستیم مادر را به هوش بیاوریم و البته مادر تا یک روز حرف نمی زدند.

وی با بیان اینکه تمام لحظات ما در دوران اسارت سراسر خاطره بود، گفت: من خاطرات خود را در سه کتاب مقاومت در اسارت، سلول سرد و صنوبران صبور به رشته تحریر درآوردم که در دسترس همشهریان و هم استانی ها است و ما در آن دوران در بین رزمندگان و اسرا، عهدی را با خود بستیم که اگر روزی آزاد شدیم و به ایران برگشتیم؛ هیچ خاطره ای را نداشته باشیم، مگر آنکه بین آنها از شهدای مظلوم دوران اسارت یادی کنیم؛ بنابراین زمانی که به ما می گویند خاطره ای بیان کنید ما سعی می کنیم از کسانی بگوییم که امروز نیستند و شاهد و ناظر بر رفتار ما هستند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار