روایت رزمنده خراسانی از دیده‌بانی در شرایط سخت عملیات بدر

«تقی عزیزی» در خاطرات خود آورده است: من اولین دیده‌بانی بودم که وارد منطقه عملیاتی شدم. به همراه نیروی کمکی در جاده خندق پیاده شدیم و به طرف نقطه درگیری حرکت کردیم. هنوز حدود پانصد متری به خطِّ مقدّم مانده بود. صدای بسیار شدید درگیری از خطِّ مقدّم به گوش می‌رسید.
کد خبر: ۵۱۰۹۸۹
تاریخ انتشار: ۱۹ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۰:۲۰ - 10March 2022

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از مشهد، حجت‌الاسلام «تقی عزیزی» دیده‌بان ادوات لشکر پنج نصر در خاطره‌ای از عملیات «بدر»، به تشریح نحوه دیده‌بانی در عملیات بدر پرداخته است.

به‌مناسبت سالگرد عملیات بدر و پاسداشت مجاهدت‌های رزمندگان ادوات یگان‌های رزم خراسان، این خاطره را در ادامه می‌خوانیم.

«در عملیات بدر، رزمندگان اسلام، همه این موانع را پشت سر گذاشته‌ و تا زیر دژ عظیم ساخته‌شده توسط بعثی‌ها، پیش رفتنه بودند. من اولین دیده‌بانی بودم که وارد منطقه عملیاتی شدم. یک کمکی بیشتر نداشتم. نامش برادر خالقی بود. اول صبح بود که با یک قایق به طرف منطقه عملیاتی حرکت کردیم.

یک ساعت بعد در جاده خندق پیاده شدیم. با برادر خالقی به طرف نقطه درگیری حرکت کردیم. هنوز حدود پانصد متری به خطِّ مقدّم مانده بود. صدای بسیار شدید درگیری از خطِّ مقدّم به گوش می‌رسید.

آن قدر درگیری شدید بود که من تصمیم عجیبی گرفتم. به برادر خالقی گفتم شما در کناره جاده خندق بمانید و سنگری امن برای خودتان بسازید. ولی بی‌سیم خود را روشن نگه دارید. هر وقت دیدید صدای من در بی‌سیم قطع شد، بدانید که برای من اتفاقی افتاده است. لذا سریعاً خود را به خاکریز خطِّ مقدّم برسانید. چون ممکن است برای هر دو اتفاقی بیفتد و خط بدون دیده‌بان بماند. او هم قبول کرد.

روایت رزمنده خراسانی از دیده‌بانی در شرایط سخت عملیات بدر

هر دو بی‌سیم‌های کوچکی که به بی‌سیم قورباغه‌ای معروف بود، داشتیم. ظاهراً بی‌سیم‌های پی‌آرسی دیگر در جبهه پیدا نمی‌شد. البته ما در طول دوران جنگ با مظلومیت فراوانی می‌جنگیدیم. نوع و میزان سلاح‌های بکاررفته در جنگ اعم از سنگین، نیمه‌سنگین یا سبک، بین ما و بعثی‌ها قابل مقایسه نبود برای نمونه می‌توان به دستگاه‌های بسیار پیشرفته‌ رادار اشاره داشت که از طریق موج بی‌سیم‌های رزمندگان را که در حال مکالمه بودند جای دقیق آنها را ردیابی می‌کردند و با سلاح‌های مختلف که در اختیار داشتند ما را هدف قرار می‌داند.

از خالقی خداحافظی کردم و به سوی خطِّ مقدّم حرکت کردم. به چهار راه استراتژیک رسیدم. از وقتی که از درون قایق، پا به جاده خندق گذاشتم، به هر طرف نگاه می‌کردم، تمام خاطرات تلخ و شیرین، سختی‌ها، شهادت دوستان و مجروحیت‌های خودم در عملیات دشوار خیبر در ذهنم مرور می‌شد.

قابل پیش‌بینی نبود که چه حوادثی در انتظارم هست؟ آن قدر در این افکار بودم که انگار صدای شخم زدن زمین توسط توپخانه‌های دشمن را نمی‌شنیدم. با تمام اوصافی که از ایجاد موانع توسّط دشمن در آن منطقه گفتم، حالا می‌دیدم که نیروهای ما تمام آن موانع را پشت سر گذاشته‌اند. بعد از سیم‌های درون آب، موانع خورشیدی، سیم‌خاردارها و میدان مین، اینک پشت خاکریز با دشمن درگیر جنگ سختی هستند.

وقتی به چهار راه استراتژیک رسیدم، ناخودآگاه و بدون تصمیم قبلی به سمت چپ خاکریز رفتم. حدود پنجاه متر از چهار راه فاصله گرفتم. خاکریز پهنای خوبی داشت. همیشه در آموزش‌هایی که به دیده‌بان‌ها می‌دادم، یکی از شرایط انتخاب خاکریز، برای سنگر زدن، این بود که خاکریز پهنای خوبی داشته باشد. به اصطلاح نظامی خاکریز قوی باشد. تا هنگامی که گلوله تانک یا قبضه‌ها و موشک‌های مستقیم‌زن، به خاکریز شلیک می‌شود، دیده‌بان همراه خاکریز از جا کَنده نشود. که البته خودم به آن مبتلا شدم.‌ !!!. آن نقطه از خاکریز یک اشکال داشت.

روایت رزمنده خراسانی از دیده‌بانی در شرایط سخت عملیات بدر

تعداد رزمندگان پشت خاکریز زیاد بودند. قبل از آغاز کار دیده‌بانی، به رزمندگانی که در دو طرف من بودند، گفتم که دیده‌بان هستم و از آنها خواهش کردم که از من فاصله بگیرند چون به محض این که بی‌سیمم را روشن شود و با فرماندهی و قبضه‌ها ارتباط برقرار شود، منافقین با تجهیزات راداری، موج‌های بی‌سیم مرا رصد می‌کنند و گرا و مسافت دقیق مرا، به دیده‌بان‌های عراقی می‌دهند و آن‌ها شروع به گلوله باران موقعیت می‌کنند و تا زمانی که بی‌سیم من روشن باشد یعنی من زنده هستم و تا زنده باشم دشمن دست از بمباران این جا بر نمی‌دارد. لذا نیروهای رزمی هر چه بیشتر از من بیشتر فاصله بگیرید بیشتر در امان خواهند بود. می‌دانستم که این امر برای آن‌ها زحمت ایجاد می‌کند، چون از زمانی که در خاکریز مستقر شده‌ بودند، هر کدام برای خود سنگری کَنده‌ بودند، حالا اگر نقل مکان کنند، باید زحمت کَندن مجدد سنگر را به خود بدهند.

همه رزمندگان درخواست مرا گوش کردند و از من فاصله گرفتند. بعضی‌ها تا بیست متر و بعضی‌ها بیشتر. اما دو تن از رزمندگان به حرف من را گوش ندادند. هر چه التماس کردم، از من فاصله نگرفتند. یکی از آن دو، جوان حدوداً بیست ساله و آرپی‌جی‌زن بود. دیگری هم مرد میانسال حدود چهل ساله و لاغر اندام بود. نمی‌دانم چرا حرف مرا گوش نکردند!؟ شاید حرف‌های مرا باور نکرده بودند. ناچار بی‌سیم را روشن و کار دیده بانی‌ام را آغاز کردم.»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار